پراکنده گویی های ۵ کیلومتری دوکوهه

علی ولی الله
پراکنده گویی های ۵ کیلومتری دوکوهه

ما افسر جنگ نرم آقا هستیم

به روح مرحوم پدرم صلوات...


روحش شاد پدرسالارى بود براى خودش.

همه چى براى ما فراهم مى کرد از کنار  درخت هاى سدر باغ راه آهن تا خرید  بلندگو دستى همان ها که در زمان جنگ براى اعزام نیرو استفاده مى کردند از لباس خلبانى تا تلویزیون دستى یک چشم که پلنگ صورتى پخش مى کرد...کافى بود لب تر کنم.

بارها مرا به تماشاى دیوارمرگ برد...همان که موتور سیکلتى دور تا دور محفظه اى چوبى استوانه اى با سرعت باد مى چرخید و چقدر کیف مى کردم و چقدر هیجان داشت.



آمدیم ما هم پدرسالارى کنیم مثلا...

ابوالفضل کارنامه تحصیلى نیم سال اول سال دومش شده خیلى خوب👏 👏 👏 👏 👏

خانم مان علیه الدرود فرمود که ببرش یه دورى بهش بده یه صفایى ، اصلا ببرش سیرک🎪، دور هم نیست کنار پل زیرگذره.

ما هم که حرف گوش کن گفتیم چشم

حالا ابوالفضل دودله هى داره قرعه میندازه که بریم یا نه؟

بالاخره رفتیم سیرک🎪

ساعت 30'18

 دوتا بلیط 15 هزار تومانى خریدم 

خانم متصدى بلیط فروشى با اون آرایش دلقکیش گفت ردیف 3 به بعد باید بنشینید...توصیه من خرید بلیط 20 هزارتومانى ردیف 1و 2 است...

گفتم دستت درد نکنه...گفت خیلیا میرن تو میان بلیط هاشون رو عوض مى کنن بشینن ردیفاى اول.


وارد سیرک مى شویم ، شاد و سرزنده...


😇تصور من از سیرک حلقه هاى آتشى هست که شیر و پلنگ از میانش عبور مى کنند یا یه دسته اسب رام که هرکارى صاحبشون ازشون بخواد انجام میدن.


استیج برنامه محیطى دایره اى بود کف استیج قرمز تند چهار طرف کنار این دایره قرمز رنگ اسپیس هایى نصب بود که روى آن رقص نور کار گذاشته بودند.از سقف سیرک هم دو پارچه قرمز رنگ به پایین آویز شده بود.ردیف پنجم نشستیم صندلى ها دایره وار دور استیج چیده شده.اغلب خانواده ها با بچه هاى دبستانى و کوچک تر از آن آمده اند.

لامپ ها خاموش است و رقص نور قرمزى محیط را روشن کرده.

از اینکه ابوالفضل شاد است من هم شادم... 

با یک موسیقى تند مجرى روى استیج مى آید موهایش را دم اسبى بسته و کلى زبان مى ریزد...

شروع مى کند به ترانه خواندن و قر و فر...اعصابم به هم مى ریزد حس مى کنم وسط دیسکو نشسته ام، چه فکر مى کردیم چه شد... دستا هم ماشاالله برف پاک کنى به راست و چپ مى رود...حالا تیکه هاى مزلف بازى اش بماند...

دارم به خانم علیه الدرود پیامک میدم که کجا فرستادى ما رو 😰😰😰😰😰

اى خدااااااااا

حالا آیتم هاى بعدیش جالبه...

شعبده باز چاقو رو زد از وسط زبون خارج شد😳

بعدى👈ده تا تیغ خورد و یه لیوان آب روش ، بعد تیغ ها به صورت دسته اى مرتب از دهنش خارج کرد😑😑😑😑😑

من دارم نگاه ابوالفضل مى کنم اون نگاه من... 

میگه بابا دست بزن بخند😞من دارم براش توضیح میدم اینا الکیه انجام ندی یه بار🤒...



😶استرس گرفته ام...


یکى از آیتم هایش حرکات آکروباتیک در ارتفاع است که به وسیله همان دو پرچم قرمز که از سقف آویزان شده انجام مى شود...اگه محیط تاریک تر بود خیال مى کردى دارد پرواز مى کند دقیق میشد مثل مردعنکبوتى که در انیمیشن ها هست ...

خدا رو شکر نور بود، به ابوالفضل مى گم سمت چپ جایگاه رو نگاه کن، ببین با کشیدن طناب به وسیله دو سه نفر این حرکات انجام میشه...اینا رو میگم یه وقت بچه خیالاتى نشه از ارتفاعى، پشت بومى بپره😨...

 خطرناک ترین قسمتش این بود... 

فکر کنم کدویى رو گذاشته بودن بالاى سر ،کنار گوش و  زیر گلو  یه نفر، و اون بنده خدا چشم بسته با شمشیر نصفش مى کرد😨😨😨😨😨😨

آیتم بعدى سه تا شمشیر شائولین گذاشتن ، شعبده باز که لباسش از پشت برهنه است روى اونا میخوابه و سه تا بتن کنار بلوار هم میزارن روش و با پتک مى زنن رو اونا😮😮😮😮😮


این آیتم ها که نوشتم به ترتیب نیست...

برنامه هاى عادى هم داشتن...

و موسیقى و جوک...


👹بازى دلقک ها...


اصلى ترین بخشى که کودکان را روانه سیرک مى کند بازى دلقک ها است.آن هم به علت انیمیشن هایى است که در طول سال مى بینند.


دو دلقک یکى معمولى و یکى کوتوله برنامه شان را شروع مى کنند...پانتومیمى که انتهایش کندن شلوار همدیگر است😑

و شعبده مسخره اى که روزنامه را از شورتک دلقک دیگر در مى آورد...


مجرى ابتداى برنامه مى گوید شئونات اسلامى رعایت شود و من مانده ام با حرکات و الفاظ اش حین تعریف کردن جوک که انتهایش ختم مى شود به مااااااادرت... یا کو... و مانده اى که چه میخواهد بگوید که کو... میشود کلیه☹


5 دقیقه براى قسمت دوم برنامه استراحت داده اند...

و دلقکى اسباب بازى مى فروشد...

5000 تومان به ابوالفضل میدهم برود اسباب بازى بخرد و در همین حین با هماهنگى با ابوالفضل در مى رویم...🏃🏾🏃🏾🏃🏾🏃🏾🏃🏾


این سیرک معجونى بود از بدآموزى براى بچه ها ...



از روى ریل هاى راه آهن کنار سیرک  تا خانه خودمان کلاس اخلاق گذاشته ام براى ابوالفضل.

هرچند میدانم رطب خورده نمى تواند منع رطب کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۱۲
salman farsi


بسم الله الرحمن الرحیم

از شنبه 11/10/95 به مدت سه روز ، بوستان قرآن شماره 1 کوی بهارستان اندیمشک میزبان جشنواره عمار بود.

اکران ویژه خواهران ساعت 15 و اکران ویژه برادران بعد از نماز مغرب و عشا انجام شد.

در طی این سه روز و شب ، فیلم های : نبرد پنهان ، دایو ، نبرد خلیج فارس ، خانه ای کنار ابرها ، روایت نصر و نماهنگ های ارغوان و کوثر اکران شد.

نکته قابل توجه از ظرفیت حقیقی این منطقه عشق و ارادت به سیدالشهداست ، با توجه به اینکه کوی بهارستان از نقاط محروم شهرستان اندیمشک است ،و امکانات حداقلی رفاهی را دارد، بوستان قرآن شماره 1 در ایام اربعین حسینی محل اسکان و پذیرایی از زوار حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بود و مردم این منطقه 100میلیون تومان نذورات جهت پذیرایی از زوار ایثار کردند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۵ ، ۱۵:۱۲
salman farsi


بسم الله الرحمن الرحیم

افتتاحیه هفتمین جشنواره مردمی فیلم عماراندیمشک با اکران فیلم فاخر یتیم خانه ایران در روز جمعه 10/10/95 ساعت 15 در تالار فرهنگ کوی فرهنگیان برگزار شد.

زینت بخش این مراسم حضور خانواده شهدای مدافع حرم بود.

در ابتدای برنامه آیتی از کلام الله مجید توسط قاری جوان آقای یاسر نیکوسرشت تلاوت شد ، برنامه با پخش سرود ملی ادامه یافت.سجاد میرپوریان مجری برنامه اشعاری حماسی درباره ایام 9 دی خواندند و از آقای حسن محمودی دعوت کردند که پشت تریبون بیایند و به عنوان دبیر افتخاری جشنواره عمار شهرستان اندیمشک از افق عمار بگویند.

آقای حسن محمودی برادرِ شهیدان ،عزیز و حسین محمودی از فعالان فرهنگی دوران دفاع مقدس و رزمندگان شهرستان اندیمشک امسال توسط دبیرخانه شهرستان به پاس خدمات فرهنگی به عنوان دبیر افتخاری برگزیده شدند.

اجرای زنده ترانه  "لاله های حرم"  توسط خواننده جوان آقای سعید کریمی پایان بخش افتتاحیه بود.

فیلم یتیم خانه ایران در دو سانس ساعت 30/15 و 30/18 اکران شد که مورد استقبال قرار گرفت و مردم با شعار مرگ بر انگلیس سالن تالار فرهنگ را ترک کردند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۵ ، ۱۴:۲۹
salman farsi

🖋 

عصرى کنار بساط یک دست فروش 

دستش به چادر مادر میان برف ها 

لبخند مى زند 

به مادر 

به آسمان

 به برف 

ایستاده کنار گارى انارها ...


شب دانه دانه مى کند در ظرف شیشه اى 

مادر به شوق لبخند کودکش 

یاقوت احمرى ...

دلش ...

دانه انارها... 


لبخند مى زند پدر از میان قاب

نشسته روى ترمه ، کنارشان 

از دست مادر افتاد ظرف شیشه اى 

یاقوت ها افتاد دانه دانه روى قاب 



پر مى کشد بابا تا آسمان

میان آتش 

میان تیر 

میان دود 

بر روى بال برف لبخند مى زند  ، 

انگار نشسته است میان انارها ...


✍🏻 #ابوعلى_ولایت_پناه


به یاد #مدافعان_حرم_حضرت_زینب #شهدای_مدافع_حرم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۵ ، ۰۶:۲۵
salman farsi

بسم الله الرحمن الرحیم

پنج شنبه 95/9/18

 ساعت9صبح 

دفتر تاریخ شفاهى شهید زیودارى اندیمشک 


اکران مستند "گروه سرود" از CD شماره 4، هفتمین جشنواره مردمى فیلم عمار


دفتر تاریخ شفاهى شهید جواد زیودارى محل توزیع بسته هاى فیلم عمار در شهرستان اندیمشک است و اکران هاى مستمر در طول سال مخصوص اعضا ، انجام مى شود.

پنج شنبه 95/9/18

 ساعت 13 

زینبیه نورالمهدى شهرستان اندیمشک 


اکران مستند "گروه سرود" از CD شماره 4 ، هفتمین جشنواره مردمى فیلم عمار 


اعضاى کانون ثارالله مسجد امام حسین علیه السلام کوى شهدا به تماشاى این مستند نشستند...

ابتداى برنامه با قرائت سوره مسد توسط مصطفى میرزاوند از اعضاى نوجوان کانون آغاز شد...

بعد از اکران همه ى نوجوانان خواستار تشکیل گروه سرود بودند بجز یک نفر...آن یک نفر هم درگوشى گفت منم هستم😊

نظرات بچه ها:

اروانه:  تز اجرایى خاصى داد ، که ابتدا یکى از اعضا شروع به خواندن سرود کند و بقیه اندک اندک از گوشه و کنار به او بپیوندند.

پوریا گفت با زبان لرى و محلى سرود بخوانیم 

نظرات دیگرى هم بود... 

همین که بچه ها سر شوق آمده بودند خودش کلى موفقیت است ...

برنامه مسابقه بانگ بیدارى و جوایز که مطرح شد کلى انرژى مثبت به بچه ها داد...

در انتهاى برنامه همه با هم سرود ملى را خواندیم...

چاى و کیک هم پذیراى آخر برنامه بود...

پنج شنبه 95/9/18

ساعت ۲۲:۱۵


اکران مستند "گروه سرود" از CD شماره 4، هفتمین جشنواره مردمى فیلم عمار،منزل خانواده میردورقی


اعضای خانواده ببیننده ی مستند بودند. 

بعد از اکران امیر محمد پنج ساله و محمد طاهای هفت ساله مقابل جمع ایستادند و سرود ملی را مانند بچه های گروه سرود با صدای بلند اجرا کردند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۵ ، ۰۹:۵۷
salman farsi

فى الحال منو انار...

فى الحال منو غبار...

فى الحال در ستیز...

فى الحال منو پاییز

 پاییز را دوست دارم... بخاطر انارهاش 

ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺑﻪ ﻧﻘﻞ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺍﻥ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﻧﻘﻞ ﺍﺯ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺍﮐﺮﻡ ‏( ﺹ ‏) ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﯾﺪ :


ﮐُﻠُﻮﺍ ﺍﻟﺮُّﻣَّﺎﻥَ ﻓَﻠَﯿﺴَﺖْ ﻣِﻨْﻪُ ﺣَﺒَّﺔٌ ﺗَﻘَﻊُ ﻓِﯽ ﺍﻟْﻤَﻌِﺪَﺓِﺇِﻟَّﺎ ﺃَﻧَﺎﺭَﺕِ ﺍﻟْﻘَﻠْﺐَ ﻭَ ﺃَﺧْﺮَﺳَﺖِ ﺍﻟﺸَّﯿﻄَﺎﻥ ﺃﺭﺑﻌﯿﻦ ﯾﻮﻣﺎ؛ 

ﺍﻧﺎﺭ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ، ﻫﺮﺩﺍﻧﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﺍﻧﺎﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﻌﺪﻩ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ، ﻣﻮﺟﺐ ﻧﻮﺭﺍﻧﯿﺖ ﺩﻝ ﻭ ﻻﻟﯽﯾﺎ ﺩﻭﺭﯼ ﺍﺯ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻬﻞ ﺭﻭﺯ ﻣﯽﺷﻮﺩ 📕ﻋﯿﻮﻥ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺍﻟﺮﺿﺎ ‏( ﻉ ‏)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۵ ، ۱۷:۰۶
salman farsi

کوله ها را بستیم...

مسافر کربلا...

#اندیمشک 

#andimeshk

بسم رب الحسین

سفرنامه اربعین 95 

وداع سخت است آن هم با مادر

اشک مهمان همیشگى چشمان مادران است.

چند بار در آغوشم میگیرد و مى گرید.

خدا آسمان چشمان مادران را همیشه بارانى خواسته.


لرى بگم:دام ها گریوه😭😭😭😭😭 به من مى گوید:  حواست و بچونم با 

به خانمم هم مى گوید: حواست و بچونم با.


کسى این روزها حواسش به بچه هاى حسین(ع) هست؟

 روضه را باید زندگى کرد.

ان کنت باکیا فابک للحسین.

🚩نادعلى...

نادعلى مظهر العجائب تجده عونا لک فى النوائب کل هم و غم سینجلى بعظمتک یاالله بنبوتک یا محمد بولایتک یاعلى یاعلى یاعلى...به عدد 110 تا یاعلى مى گویم، همین طور به دلم افتاد نادعلى... نجف را باید تنفس کرد، نفس سرشار از عظمت است، سرشار از اقتدار ، نجف خانه پدرى ماست...مگر نفرمود انا و على ابواه هذه الامه...احساس میکنى پشت و پناه دارى ، یه جورایى سربلندى، نشسته ایم روبه روى ایوان طلا و در مقابل حضرت ابوتراب ، خاکیم. و بیدک لا بید غیرک همه چیز دست امیرالمؤمنین است، مناجات شعبانیه ام مى آید...

بچه ها حلقه اى زده اند دور هم و عشق تلاوت مى کنند...یکى روضه میخواند ولى من دلم مى گوید فقط مناجات بخوان... انظر الیه به من نگاه کن...

راه مى افتیم سمت اقیانوس عظمت و اقتدار... 

🚩شارع العباس... 


رفقا میگویند چاى میل کنیم...کنار موکبى که استکان هاى کمرباریک به ردیف چیده شده مى مانیم... عراقى میگوید: اهلا و سهلا 

گفتم: اهلا اهلا

میگوید:  شاى؟ ایرانى؟ عراقى؟

 بچه ها مى گویند:  ایرانى

بعد انگشتان دستش را در هم حلقه مى کند و میگوید ایرانى و عراقى واحد...

گفتمش:  حب الحسین یجمعنا... چه کسى فکرش را مى کرد روزى زیارت کربلا اینگونه شود 

چه کسى فکرش را مى کرد روزى ایرانى و عراقى اینگونه با هم ید واحد باشند...همه اش حب الحسین...

حب الحسین یجمعنا...

🚩مخیم


ورودى خیمه گاه به سختى ما را تفتیش مى کنند طورى دور کمر و سگک کمربندم رو بازرسى کردن یه لحظه ترس کردم شلوارم در بیاد😃 چفیه دور کمرم کیف پولم و...را به شدت بازرسى کردن براى همه زوار هم همینطور بود مجتبى هم همین رو با خنده میگفت.

وارد خیمگاه شدیم خیمه اول خیمه حضرت عباس علیه السلام که در حکم دژبانى کل  است ، خیمه امام حسین بعد از خیمه حضرت ابوالفضل در وسط، مرکز فرماندهى عملیات و خیمه امام سجاد به عنوان جانشین امام در انتها و جهت حفظ جان معصومى که باید بماند ، قرار گرفته... نوع چینش خیمه ها مهم است و درس دارد.

در خیمه گاه نشسته ایم و درباره اوضاع عراق و سوریه و یمن و... بحث میکنیم درباره جنگ شهرى و تاکتیک هاى عملیات شهرى مباحثه مى کنیم.خیمه گاه مقر طراحى عملیات است.محل دشمن شناسى است.

🚩خواب- حرم


دمى نشسته ایم در حرم ، من و مجتبى خوابمان مى آید و خمیازه مى کشیم.کنارمان پیرمردى روى صندلى مخصوص نماز خوابش گرفته.مجتبى مى پرسد چرا وقتى حرم مى آییم مى خوابیم؟ گفتمش: روح احساس راحتى مى کند. امام علیه السلام به سر و گوش زائر دست مى کشد و اعصاب انسان آرامش پیدا مى کند در روایات هم خوانده ام که ملائک صورت و شانه زائر را مس مى کنند، همه آنچه باعث شده در اثر گناه تنظیم روح و روان و بدن بهم بریزد میزان مى شود، شیطان مانند خون هنگام گناه در بدن آدمى جاریست و همه میزان هاى توحیدى را دست کارى مى کند ولى زیارت باعث مى شود روح و بدن به سیستم توحیدى خویش برگردد و بر مدار امام علیه السلام باشد.دوست داریم همین جا بخوابیم فارغ از دنیا و مافیها.دست رحمت ، رحمت الله الواسعه بر سر ماست.

🚩شیب الخضیب


روبه روى مقتل امام حسین نشسته ایم همان جایى که در چند قدمى اش بابى ست که  بزرگ نوشته اند شیب الخضیب جایى که مزار حبیب هم در منظر است.

حسین و رضا ، من و مجتبى و رضا، نماز ظهر و عصر را در لابه لاى جمعیت مى خوانیم.

اینجا میشود طلب شهادت کرد مجتبى قسم میدهد قسم توفیق شهادت...دست هایم را قنوت بسته ام و چشم هایم را رها.

زیارت اربعین را خواندیم...بعد از زیارت نکته هاى ناب زیارتنامه را با هم مرور مى کنیم.یکى از نکته ها همین جمله است و نصرتى لکم معده، ما آماده یارى هستیم ارباب.دیر آمده ایم ولى آمده ایم.

چطور مى شود گریه را نوشت چطور می شود احوال را منتقل کرد.

مجتبى مى گوید خواهرزاده 4 ساله ام نامه اى با خط خودش براى امام حسین نوشته دقت کنید خط خطى هایى نوشته که فقط امام قادر به خواندن آن است.خواهرزاده مجتبى قادر به راه رفتن نیست...

مى گوید و ما بغض مى کنیم مى گوید و ما گریه مى کنیم.


قتلگاه محل طلب شهادت است، محو شیب الخضیب شده ام.

بعد از اتمام مراسم زیارت عاشورا و سینه زنى در بین الحرمین من و مجتبى و رسول و وحید و حسین و رضا راه افتاده ایم جهت تجدید قوا، رفقا گفتن برویم یه چاى و غذایى بخوریم.   ورودى باب القبله رو گم کردیم ، یه نیم چرخ زدم ، دیدم وسط چند نفر هست، باز هم امر به معروف و نهى از منکرش گل کرده...

چند نفر کم سن و سال که سن بزرگترشون به 25 سال نمى رسید با صورت هاى کنده و خونى و لباس هاى مشکى که جلویش خاکى خاکى بود داشتن جلوى حرم سینه خیز میرفتن و صورت هاشون رو به آسفالت مى کشیدن...

خادم هاى حرم امام حسین جلوشون رو گرفته بودن مجتبى هم رفته بود نهى کنه و داشت باهاشون بحث مى کرد...

خادمین حرم به عربى گفتن اینطور چهره بدى از زوار ایرانى نشون میدید ولى اونا اصلا حالیشون نبود و میگفتن شما رو واگذار کردیم به امام حسین و...

یه زائر ایرانى مسن که از لحن حرف زدنش معلوم بود اهل علم است گفت از همین ها عکس مى گیرن و در رسانه ها علیه شیعه تبلیغ مى کنن ، گفت من دکترا دارم ولى نمى دونم با اینا چطور بحث کنم... هیچى حالیشون نمیشه... متاسفانه عده اى از زائرهاى عراقى هم از ما یاد گرفتن سینه خیز رفتن و بعضى از کارهایى از این قبیل رو.


اون چند نفر رفتن یه گوشه نشستن...

وحید گفت به خادم هاى حرم جلوى باب القبله داشتن فحش ناموسى مى دادن!!!!!!!

 جالبه دم از عشق هم میزدن...


ما کلا هنگ کرده ایم...شیعه انگلیسى همین است.فحاش و بى ادب... 

سلفی با گاو 🐮


با حسین و رضا و مجتبی و حمید راه افتاده ایم برای یک لقمه دندان گیر...

خورشت فاسولیه بچه های میل ندارند و زیکزاک بشقاب های برنج و لوبیا را رد می کنیم...

در یک خیابان فرعی چای می خوریم.

وارد خیابانی شده ایم که اول و آخرش پر از نذری است.خورشت بادمجان را نوش جان می کنیم و پشت بندش جوشانده خوش رنگ آلبالو.

همان خیابان را طرف هتل نورالکفین می آییم. گاو های گردن کلفت را در کوچه و خیابان بسته اند.

ماشاالله گاو ها هیکل اند.خخخخخخخ

به حسین می گویم یه عکس سلفی با این گاو باید بگیرم.

همین که میام طرف گاو چندبار با صدای وحشتناک می گوید ماماماماماما بچه ها می خندن چند قدم می رویم باز به بچه ها می گویم من حتما میخوام با این گاو عکس سلفی بگیرم.بر می گردم همین که گاوه منو می بینه کله اش رو بر می گردونه .خخخخخ

همه بچه ها می خندند و می گویند گاوه نمی خواد باهات عکس بگیره.یعنى به من افتخار نداد.

😂😂😂😂😂😂😂😂😂

یک گاو دیگر

به وحید میگم از این گاو عکس بگیر ، از دور عکس میگیره ، بهش گفتم برو جلوتر، میترسه، گوشى رو به من میده،میگه خودت بگیر. رفتم طرف گاوه اونم اومد طرفم بدطور.فرار کردم.

با گاوها شوخى نکنید.خخخخخخخخ

این عکس همون گاوه است 


خیابان شهید کباب زاده


خیابان شهید کباب زاده از اسرار است که اهل حق ☺و دوستان بخور😋 اربعین 94 کشف و به این نام ثبتش کرده اند.

با مجتبى و وحید در صف کوبیده هستیم، منقلى تقریبا دو مترى رویش گوشت هاى پر از چربى جلیز ولیز مى کنند و میگن بیا منو بخور😋 یک سینى بزرگ ترشى کنارش نان هاى گرد محلى پهن شده که کباب ها را آنجا خالى میکنن و سماق بر رویش مى پاشند ، منو مجتبى هوس آن نان هاى چرب زیر کباب را کرده ایم.کسى که صف را منظم مى کند متوجه پچ پچ من و مجتبى شد و سینى نان چرب را برامون آورد و ایرانى باهامون حرف زد ما همین طور مانده بودیم از تعجب ، طرف بچه اهواز بود اومده بود تو اون موکب کمک کنه مجتبى میگه کاش از خدا یه چیز بهتر میخواستیم...

با ولع نان را که روغن کوبیده رویش ماسیده بود دولپى لوموندیم چند دقیقه بعد هم دلى از عزا با کوبیده درآوردیم.

توى همون فرعى اطراف خیابون شهید کباب زاده یه کتلت هم گرفتیم بعلاوه یه چاى لیموى دبش و مجتبى با دو سه تا عراقى مکالمه داشت، عاشق ارتباط گیرى با حشدالشعبى هاس...

اونا طرفدار مقتدى صدر بودن خوب شد چیزى نگفتیم...مجتبى گفت پدرش از خودش بهتر بود...و از سید سیستانى و سیدحسن نصرالله و حضرت آقا میگه ...اونا میگن الهیارى فتنه است، خدا رو شکر این شیعه انگلیسى رو میشناسن...

مجتبى میگه الفرهنگ اهل بیت اینطور نیس😀من و وحید ریسه میریم ، میگم بابا فرهنگ به عربى یه لغت دیگه است. میگه چیه؟ میگم نمى دونم... فقط الفرهنگ نیست☺.

درباره شبکه هاى ماهواره اى هم بحث مى کنیم و تاکید روى شبکه العالم ولایت و...

ازشون خداحافظى میگیریم... مجتبى میپیچه توى یه صف کباب کوبیده دیگه😂میگم مجتبى شیرمادر بذار بریم هتل ، خیابان شهید کباب زاده است دیگه تو مسیر پر از کبابه...

میگه برا آبجى هامون بایستیم تو صف😰

شمس الدین جلویمان سبز می شود و مى گوید 50 متر جلوتر کله پاچه مى دهند، وحید و شمس الدین جایشان را عوض مى کنند.وحید مى رود سمت کله پاچه اى خخخخخخخ 

این موکب با بقیه فرق دارد خیلى از کوبیده ها رو زیرمیزى رد مى کند ، به تقسیم کننده شان گفتم.مى خندند، مرد حسابى یه ساعته تو صف هستیم، عجب!!!! کوبیده ها رو بردم هتل برا خانوم ها.حالا بماند بقیه اش...

کنار هتل نورالکفین هستیم ، طلبه اى جوان با ظاهرى متفاوت توجه مان را جلب مى کند.لباس خادم الحسین شهردارى را پوشیده و زباله ها را از کوچه و خیابان کربلا جمع آورى مى کند...مجتبى از حاج آقا مى خواد باهاش عکس بگیریم، با روى باز قبول مى کند.

لبخند همیشه بر لبانت باد... از خصوصیات مؤمن است ، وبشره فى وجه... نماز را به همراه چند خادم الحسین دیگر در حسینیه کنار هتل به امامت حاج آقا به جا مى آوریم

🚩کارت کاروان


روى سینه هر کدام از رفقا کارت کاروان است.بر روى کارت کاروان ما  تصویر شهداى مدافع حرم اندیمشک نقش بسته.براى خیلى از زائرین جالب بود و کارت را عمیق نگاه مى کردند.مثلا در ورودى مقتل حضرت على اصغر علیه السلام که راه تنگى است و مغازه ها احاطه اش کرده اند و همیشه  عبور و مرور زائرین به سختى انجام مى شود، نوجوانى عراقى در ازدحام کارتم را در  دست گرفت ، نگاهى به عکس شهدا انداخت و بلافاصله بر صورت شهدا بوسه زد، کنار مقتل در مغازه اى که گاهواره اى دائم در تلاطم دستان  زوار است چشمانم متلاطم است... وسط مراسم در بین الحرمین هم که بنر کاروان با همان عکس کارت در دستانم بود، یک زائر ایرانى دست بر تصویر شهید احمد مجدى گذاشت و گفت خیلى مرد است خیلى دوستش دارم.

پیرزنى در نجف مات تصویر شهید کیهانى شده بود و چهره اش از اندوه و غصه پر شد، یاد مادرش افتادم ، مراسم بدرقه ما از منزل شهید کیهانى بود و نائب الزیاره حاج محمد بودیم. 


به برکت شهداى مدافع حرم مراسم هاى خوبى داشتیم بین الحرمین 

🚩و ما از کربلا خارج شدیم با چه جان کندنى

بقول دوستى که مى گفت:  ما همه برگشتیم...

فقط شهداى حله ماندند کربلا...

و کربلایى ماندن...


🚩و ما از کربلا خارج شدیم با چه جان کندنى😔


از ساعت 2 تا 6 صبح زیر آن پل هوایى نزدیک ترمینال کربلا در آن هواى سرد ، که زن و بچه هیچ، خودمان خشکمان زده بود و کم کم سروصدایمان هم در آمده بود که این چه وضعی ست...

و چقد صلوات نذر حضرت ام البنین کردیم که از کربلا برویم...

و چه پیچ و تابى خوردیم من و شمس الدین و مجتبى در میان آن همه اتوبوس که هیچکدام چذابه نمى رفتند و اکثرا مقصدشان مهران بود و برخى شلمچه و ما چذابه مى خواستیم برویم...

مى دانم فرمان عقل است و ما باید از کربلا خارج شویم...و چاره اى نیست... و بالاخره اتوبوسى با پول گزاف به پستمان خورد اتوبوس قبلى دبه کرد و مى گفت فقط بصره مى روم و شمس الدین با نقشه برایش توضیح داد که شیب نزدیک تر از بصره است و او فقط مى گفت "بصره خوب" و به هم زد ... اتوبوس بعدى هم مى خواست ما را تیغ بزند و ما پولمان به اندازه نبود و باید 25 هزار تومان اضافه از اعضا کاروان مى گرفتیم که براى من به حساب 4 نفر خانواده مان مى شد ، 100 هزار تومان و من نداشتم... شمس گفت چاره اى نیست و من هم گفتم چاره نیست و حسابمان درست بود به همان حساب عقلى و گفت برو بچه ها رو  بیار...و رضا را دیدم میان اتوبوس ها که گفت پیدا کردیم 50 هزار تومان تا مرز چذابه...با وحید گشته بودند و پیدا کردند 

و نمازم را زیر همان پل خواندم نزدیک سپیده دم و چه عجله اى براى جمع و جور کردن بچه ها و چه حرصى که برویم😔...

حالا بماند دبه این راننده اتوبوس و حکایت پول عراقى و ایرانى و بماند چرت هاى پى در پى و آشفتگى ام و بماند که داریم از کربلا مى رویم😭😭😭😭😭

و شهداى حله ماندن...

یعنى حتما خواسته بودند که بمانند... و من ماندم... عقلى بود باید از کربلا مى رفتیم... ولى هرچه فکرش را مى کنم مى بینم که نخواسته ام ، نخواسته ام نگه ام دارند...

#خوزستان #شهدای #حله 


 اربعین 95/✒ابوعلى ولایت پناه


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۵ ، ۰۶:۵۹
salman farsi

در راه حسین، مثل قربانى باش

سرمست ولى خود، چو کیهانى باش 

با پاى برهنه از نجف تا  دل طف 

در زمره اصحاب خراسانى باش ✍🏽ابوعلى ولایت پناه

اسم کاروان اربعین امسال ما 👈اصحاب خراسانى است...

این دوبیت رو هم به نیت شهداى مدافع حرم و هم به نیت اسم کاروان نوشتم...

تا چه در نظر افتد...

#اندیمشک #andimeshk

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۵ ، ۰۶:۳۶
salman farsi

روضه بیابان...

بیابان ترس ها بسیار دارد

بیابان بوته هاى خار دارد


بیابان راه و بى ره نامشخص 

بیابان غصه ها بسیار دارد 


بیابان وهم آلودست و ساکت 

بیابان دردها بسیار دارد 


بیابان تاول افزایست و سنگین 

بیابان سنگ ها بسیار دارد 


بیابان رقت انگیزاست گاهى 

بیابان روضه ها بسیار دارد 



✍🏽ابوعلى ولایت پناه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۵ ، ۰۶:۰۹
salman farsi

در معیت برادر احسانى رفتیم مرکز وارثین دزفول ، آقاى سخاوت مسؤل اکران مردمى عمار دزفول خاطره اى از شهید مدافع حرم شهرستان اندیمشک احمد حاجیوند الیاسى نقل کرد، خیلى برایم جالب بود... گفت:


مشترى کتاب فروشى ما بود...

کتاب نامیرا را مى خواست...

براى بار دوم میخواست بخرد کتاب را...

کتاب نامیرا را به 32 نفر داده بود ، خوانده بودند... نفر سى و دوم کتاب را برایش پس نیاورده بود،  آمده بود یک بار دیگر کتاب نامیرا را بخرد  و زنجیره مطالعه را ادامه دهد... ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ‏«ﻧﺎﻣﯿﺮﺍ‏» امام خامنه اى ﻓﺮﻣﻮﺩه بودند: ﻛﻪ ﻛﺎﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ

ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺳﺖ؛ ﻧﮕﺎﻩ ﺩﺭﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺟﺬﺍﺑﯿﺖ

ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﯽ ﺩﺍﺭﺩ . ﺩﻭ ﺻﻔﺤﻪ ﺍﺯ ﻛﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ، ﺍﺣﺴﺎﺱ

ﻛﺮﺩﻡ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺟﺬﺍﺑﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻡ... در یک ﺟﻠﺴﻪﺍﯼ هم ﺁﻗﺎ ﻓﺮﻣﻮﺩه بودند: ‏« ﻫﺮ ﻛﺴﯽ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﻓﺘﻨﻪﯼ ﺍﺧﯿﺮ(فتنه88) ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﺪ، ﺍﯾﻦ ﻛﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ . 

#اندیمشک انسان برجسته اى را از دست داد...#andimeshk#شهیدمدافع_حرم#فتنه_88#نامیرا

#احمدحاجیوندالیاسى

✅دغدغه هدایت داشت

✅دغدغه بصیرت

✅دغدغه کتابخوانى ✏ابوعلى ولایت پناه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۵ ، ۰۵:۲۲
salman farsi