چهارشنبه 94/12/12
منزل علمدار حزب الله سردار بصیرت

کنار مهند نشسته ام،میگوید فاتحه بخوانیم ؟ گفتم شهدا زنده اند، صلوات طلب میکند و جماعت به ذکر صلوات بیت شهید را عطرآگین میکنند...در حالى که دارد میوه تعارف,میشود قرآن تبلت را باز و کلمه احیا را در آن جستجو میکنم .....چند آیه مختلف بالا مى آید...
من به دنبال آیات شهادتم....آیات 169 تا 172 آل عمران...
ولاتحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله اموتا بل احیا عندربهم یرزقون فرحین بما اتاهم الله من فضله .......
برادر شهید وسط صحبت هایش توصیه کردن به تلاوت قرآن....
و گفتن دقیقا همین جایى که شما نشسته اى و قرآن خوندى ،محل تلاوت شهید بوده...
و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم.....
حس غریبى دارم...
همان حس وسط شور سینه زنى...
همان حس غریب عصر عاشورا....
همان حس تلاوت شب هاى شهادت....

کتابخانه شهید پر از کتب اصیل شیعه بود....منابع درست و درمون مثل ارشاد شیخ مفید ،الکافى شیخ کلینى ،حدائق الشیعه مقدس اردبیلى ,تفسیر قرآن ,اقتصادنا شهید صدر و الى ماشاالله کتاب هاى نمره یک....

امشب رمز پر حرارتى هیأت مون رو فهمیدم....
رفقایى که بودن میدونن برادر شهید چه روضه اى خواند...
اول اینکه شهیدجواد زیودارى مانند حضرت سیدالشهدا علیه السلام سر از بدنش جدا شده و جنازه تفحص شده اش بى سر بوده ....
بعد روضه اسب تاختن خوندن اونجایى که گفت تمام استخون هاى بدنش خرد شده بود فقط استخوان پاش مونده بود که پلاتین داشت.... یک استخوان خونى.....
صلى الله علیک یااباعبدالله....

و امشب بچه ها اشک ریختند....و اشک ریختند و اشک....
یادمان نرود:
پایه ما استخوان خونیست......
پایه ما استخوان شکسته است....
پایه ما بدن بى رأس است........
مشغول بازدید از کتابخانه شهید هستیم که مادر شهید بر ما وارد میشود، سید عباس رجزوار میگوید از دامن زن مرد به معراج رود، بر دامن مادر شهیدان صلوات، و همه صلوات میفرستند....مادر شهید محکم و پر صلابت و با حس مادرانه میفرماید خدا دشمنان شما رو از بین ببرد و کلى دعاى دیگر...دعاى مادر شهیدان مستجاب است.و از دعاى مادران شهیدان است که این انقلاب تا به حال محفوظ مانده...