پراکنده گویی های ۵ کیلومتری دوکوهه

علی ولی الله
پراکنده گویی های ۵ کیلومتری دوکوهه

ما افسر جنگ نرم آقا هستیم

روایت تشییع شهدای غواص در اندیمشک1

يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۰۸ ب.ظ


بسم الله الشهید و هوالشهید

جمعه 16 مرداد ماه یک هزار و سیصد و نود چهار

یعنی وسط تابستان در سرزمین خوزستان که انگار( حَولَ جهنم جثّیا)است  و لهیب گرما همه را به زانو نشانده،قرار است شهدای غواص و گمنام از پادگان دوکوهه تا مصلی نماز جمعه اندیمشک تشییع شوند.

قبل از روایت:

1)    اگر روایت نکنی روایت میشوی.و در روایت شدن ممکن است  فی الواقع بودن حذف گردد ونباشد و تناسبش به حقیقت پشت اغراض های گونه گون دفن شود.

2)    اگر انقلاب اسلامی روایت شدنیست و این روایت قابل تئوریزه کردن و نسخه پیچیِ جامعه شناسی فلسفی، پس لاجرم باید بیایی وسط جمعیت مُحرّم یا جماعتی از جنس مُحرّم یعنی دقیقاً تشییع شهدا.

3)    این کوتاهه ،منروایتیست، محصور. از دید محصور خودم ولی...(والله من ورائهم محیط)

اصل روایت:

ساعت 30"17کوی شهدا

از منزل راه افتاده ام به سمت بازارِ روز و هرچی با ممد اصغرپور تماس میگیرم جواب نمیدهد،عابر بانک صادرات و ایضاً بانک ملی(سوخته) به من پول نمیدهد ظاهرا همه اسکناس ها رو قبل از ما داده رفته،ته کیف پول من هم به اندازه کرایه آژانس نیست!!!!!

تصمیم میگیرم به تنهایی با پای پیاده به استقبال شهدا بروم...

ممد تماس میگیرد که دارد میاید طرفم، من وسط پل هوایی ابتدای پاسدارانم،هنوز چند قدمی برنگشته ام که حاج آقا روزه دار با موتور دور میزند سمتم و مقصد را میپرسد بماند که تا منزل ممد اینا آمدیم و سر آخر سرکارمان گذاشت و نیامد.....

ترک موتور حاج آقا روزه دار نشسته ام و درباره اکران های عمار و ایجاد ساختار شبکه ای برای پخش عمار،  در کل اندیمشک گپ و گفت میکنیم و بعد از بنزین زدن از جایگاه میدان جانبازان گازش را گرفته ایم سمت دوکوهه.

کمی نگرانم الان تقریباً ساعت 18 است و در طول مسیر تقریباً کسی نیست.!!!!!!!زور گرما واقعاً لبه تنور جهنم است و این باد که ترک موتور به صورتم میخورد ، کم از باد عاد و ثمود نیست!!!!!!!

ابتدای کوی لور هستیم ، گوشه میدان آزادی چهل پنجاه نفر با لباس فرم بسیج و سپاه جمع شده اند،دو تا مخزن آب هم هست.عظیم مهدی نژاد با دوربینش هم اینجاست.له له میزنم برای آب و جرعه ای نه چندان خنک مینوشم و مشتی از همان را به صورت میزنم.با دیدن عظیم سه ترکه میشویم و من َسرِ باربند نشسته ام و هر آن امکان دارد به باد بروم.آخرین دس انداز ورودی جاده به سمت پادگان دوکوهه ته دلم را خالی کرد.برادر عظیم میگوید نگران نباش نسلت منقرض نمیشود،میگویم بقول مادرم، ابوالفضل تاریخمان هست!!من از تاریخ خیالم تخت است،نگران جغرافیِ خودم هستم!!!!!!!!!!!!!!!!!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۵/۱۸
salman farsi

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی