پراکنده گویی های ۵ کیلومتری دوکوهه

علی ولی الله
پراکنده گویی های ۵ کیلومتری دوکوهه

ما افسر جنگ نرم آقا هستیم

۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

فاطمه شناسى حقیقت خدا شناسى است

تا ابد در کلاس فاطمه شناسى ام...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۶
salman farsi

امام خامنه اى مدظله العالى: ﻣﮕﺮ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﮑﺒﺎﺭ ﺗﻌﻄﯿﻞﺑﺮﺩﺍﺭ

ﺍﺳﺖ؟/ ﺍﯾﻦ ﺍﺯ ﻣﺒﺎﻧﯽ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺍﺳﺖ . ﺍﮔﺮ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﮑﺒﺎﺭ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻣﺎ

ﺗﺎﺑﻊ ﻗﺮﺁﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ/ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺍﺗﻢّ ﻣﺼﺎﺩﯾﻖ ﺍﺳﺘﮑﺒﺎﺭ ﺍﺳﺖ/ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ

ﺁﻣﺎﺩﻩ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺩﺍﻣﻪﯼ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﮑﺒﺎﺭ 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۷
salman farsi

...و براى دست گیرى آمده اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۲۹
salman farsi

تشکر ویژه از برادران خوبم مهدى رشنو ، عظیم مهدى نژاد ، فرشاد توکل که عکس ها و فیلم هایشان را در اختیارم قرار دادند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۴۲
salman farsi

دوکوهه آلاچیق پرستوهاى عاشق است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۰۵:۴۰
salman farsi

مادر است دیگر دلش تنگ شده، سالها فراق کشیده و همچنان فراق مى کشد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۰۵:۱۸
salman farsi


بسم الله الشهید و هوالشهید

جمعه 16 مرداد ماه یک هزار و سیصد و نود چهار

یعنی وسط تابستان در سرزمین خوزستان که انگار( حَولَ جهنم جثّیا)است  و لهیب گرما همه را به زانو نشانده،قرار است شهدای غواص و گمنام از پادگان دوکوهه تا مصلی نماز جمعه اندیمشک تشییع شوند.

قبل از روایت:

1)    اگر روایت نکنی روایت میشوی.و در روایت شدن ممکن است  فی الواقع بودن حذف گردد ونباشد و تناسبش به حقیقت پشت اغراض های گونه گون دفن شود.

2)    اگر انقلاب اسلامی روایت شدنیست و این روایت قابل تئوریزه کردن و نسخه پیچیِ جامعه شناسی فلسفی، پس لاجرم باید بیایی وسط جمعیت مُحرّم یا جماعتی از جنس مُحرّم یعنی دقیقاً تشییع شهدا.

3)    این کوتاهه ،منروایتیست، محصور. از دید محصور خودم ولی...(والله من ورائهم محیط)

اصل روایت:

ساعت 30"17کوی شهدا

از منزل راه افتاده ام به سمت بازارِ روز و هرچی با ممد اصغرپور تماس میگیرم جواب نمیدهد،عابر بانک صادرات و ایضاً بانک ملی(سوخته) به من پول نمیدهد ظاهرا همه اسکناس ها رو قبل از ما داده رفته،ته کیف پول من هم به اندازه کرایه آژانس نیست!!!!!

تصمیم میگیرم به تنهایی با پای پیاده به استقبال شهدا بروم...

ممد تماس میگیرد که دارد میاید طرفم، من وسط پل هوایی ابتدای پاسدارانم،هنوز چند قدمی برنگشته ام که حاج آقا روزه دار با موتور دور میزند سمتم و مقصد را میپرسد بماند که تا منزل ممد اینا آمدیم و سر آخر سرکارمان گذاشت و نیامد.....

ترک موتور حاج آقا روزه دار نشسته ام و درباره اکران های عمار و ایجاد ساختار شبکه ای برای پخش عمار،  در کل اندیمشک گپ و گفت میکنیم و بعد از بنزین زدن از جایگاه میدان جانبازان گازش را گرفته ایم سمت دوکوهه.

کمی نگرانم الان تقریباً ساعت 18 است و در طول مسیر تقریباً کسی نیست.!!!!!!!زور گرما واقعاً لبه تنور جهنم است و این باد که ترک موتور به صورتم میخورد ، کم از باد عاد و ثمود نیست!!!!!!!

ابتدای کوی لور هستیم ، گوشه میدان آزادی چهل پنجاه نفر با لباس فرم بسیج و سپاه جمع شده اند،دو تا مخزن آب هم هست.عظیم مهدی نژاد با دوربینش هم اینجاست.له له میزنم برای آب و جرعه ای نه چندان خنک مینوشم و مشتی از همان را به صورت میزنم.با دیدن عظیم سه ترکه میشویم و من َسرِ باربند نشسته ام و هر آن امکان دارد به باد بروم.آخرین دس انداز ورودی جاده به سمت پادگان دوکوهه ته دلم را خالی کرد.برادر عظیم میگوید نگران نباش نسلت منقرض نمیشود،میگویم بقول مادرم، ابوالفضل تاریخمان هست!!من از تاریخ خیالم تخت است،نگران جغرافیِ خودم هستم!!!!!!!!!!!!!!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۰۸
salman farsi


فی الحال سر پل ورودی پادگان دوکوهه هستیم با فرشاد توکل که برای عکاسی آمده و برادر محمدی و رفیقش که دوربین به دست هستند خوش و بش و چاق سلامتی میکنیم.

دو طرف جاده که به سمت پادگان میرود را سربازان ارتش، پرچم به دست ایستاده اند.

ستوان و سروان و سرهنگشان گوشه سمت پلکان در نیم سایه ای که پدافند دکوری و تابلوى به دوکوهه پادگان عشق و ایثار خوش آمدید،درست کرده ایستاده اند.

از بالای پل، داخل پادگان، سمت حسینیه حاج همت را دید میزنم.تریلی های حامل تابوت های شهدا طبق ساعت موبایلم از کنار ساختمان ذولفقار ساعت 20"18 حرکت میکنند ولی ابتدای جاده پل می مانند و حرکت نمیکنند.

فرشاد چندتا عکس پدر مادر دار شهادتی ازم میگیرد که خودم هم تعجب میکنم این دوربین های ملیونی آدم را تا مرز شهادت میبرد!!!!!!ولی شهادت کاغذی کجا و شهادت گمنامی کجا!؟

عظیم می فرماید برای روایت، ابزار داری؟از قضا هم روان نویس دارم هم تبلت همراهمه ولی....زیر بار هیچکدام نمیروم.

با زاپیا برنامه Hi-Qmp3 Recorder را برایم میفرستد بعد از امتحان میگوید از سرت هم زیاد است یعنی عالیست ادبیات لریست دیگر،ولی من ازش استفاده نکردم زیرا

دوست دارم روایتی را نقل کنم که در حافظه ذهنی ام ثبت شده باشد نه حافظه مجازی تبلتی!!!!!!!!!!

چون این حافظه با جان مرتبط است و آن حافظه  بی جان.

مینی بوس سفید رنگ که بچه های گروه مارش ارتش  را حمل میکند کنار ما توقف میکند، سرهنگ گودرزی افسرانی را که در نیم سایه مذکور ایستاده بودند دقیق روبه روی آفتاب میچیند،گروه مارش روبه روی جاده مسقر میشوند، قبل از اجرای مارش ارتش ، قطار باری که از زیر پل دارد رد میشود بوقی مینوازد.

فرشاد عینک دودی اش را به من میدهد،ظاهراً مزاحم کارش است.عینک را به چشمم زده ام،دودی اش واقعاً دودی ست،احساس کوررنگی میکنم از الان تا غروب دیگر همه چیز را سیاه و سفید روایت میکنم از بس عینکش دودی است.

Mvm530  با سرعت از کنار ما رد شد از سرنشینانش فقط حاج آقا خدامی قابل رؤیت بود!!!!!!!!!!!! البته بعد مشخص شد فرماندار،معاونش ودیگر مسؤلین هم بوده اند و به دنبالش بچه های سپاه ماشین های بعدی بودند.

قاسم حیدر نژاد و امین ترابی الان کنار ما هستند، به فرشاد میگم یه عکس تاریخی محبت بفرمایید و در کادر، دیوانگان شهدا موجود هستند.

فرشاد میگوید پول برای خرید آب معدنی داری؟ کیفم را در می آورم و نشانش میدهم، سر جمع یک هزاری یک پونصدی دوتا دوییستی یک صدی بیشتر نیست که ناگهان وسط دویستی ها به صورت افقی یک اسکناس پنج هزار تومانی میبینم،اصلا قرار نبود من این اسکناس  را اول راه ببینم و با آژانس تردد کنم قسمت بود با حاج آقا روزه دار و ....وماجرایی که گذشت اتفاق بیفتد.

کاروان شهدا حرکت میکند پیشاپیش کاروان الگانس پلیس راه و بعد تویوتا های سپاه هستند،حاج آقا خدامی امام جمعه اندیمشک و آقای گودرزی فرماندار وحاج آقا حسینوند  مسؤل تبلیغات اسلامی ،سرهنگ قربانی فرمانده سپاه و ...به صورت پیاده جلوی کاروان حرکت میکنند،

گروه مارش ارتش مینوازد....صفر رحیمی شناسنامه مداحی انقلابی اندیمشک پشت بلند گو  میگوید:

سلام بر پیکرهای پاره پاره .....

ابهت حرکت تابوت شهدا مرا گرفته است،الان کنار تانک ورودی پادگان دوکوهه  هستم ،نمی توانم حتی جُم بخورم،کاملا بهت زده فقط نگاه میکنم،کنارم، مردی دختر بچه سه چهار ساله ای به بغل  در حین حرکت تریلی از رکاب کنار دفعتاً بالا میرود،دامن اختیار از دست داده بود و گرنه با آن شرایط، کار خطرناک و سختی انجام داد،و من همچنان در بهت،حتی نتوانستم قدمی بردارم.

عظیم ترک حاج آقا روزه دار است و من و امین ترک قاسم.

حاج آقا خدامی پیاده میرود،ع ش راننده Mvm530 تعارف میکند،سوار نمیشود با فرماندار سوار خودرو دیگری میشود و کنار پلیس راه پیاده میشوند و میروند روی یکی از تریلی ها!!!!!!

تریلی ها شش تا هستن،چهارتایشان حامل تابوت شهدا دوتای دیگرش، یکی گروه مارش و دیگری مسؤلین نشسته اند.

هلاک آب هستیم،ماشینی آب معدنی سرد پخش میکند،قاسم یکی از روی موتور میگیرد،من و امین سیراب میشویم و البته قاسم.امین نرسیده به پل هوایی جاده کمربندی از موتور پیاده و جنگی سوار یکی از تریلی ها میشود،قاسم میگوید :اینهمه زحمت کشیده حق دارد!!

سمند سفید رنگ از کنار ما رد میشود آقای عظیم روشنی رئیس بنباد شهید با آن نشان جانبازی اش ،شیشه ماشین را پایین کشیده واز در آویزان است و اوضاع و احوال را زیر نظر دارد و فریاد های کوتاه و بلندی جهت هماهنگی میزند در این همهمستان موتورها.

گوشه ای کنار جاده ، زنی مانتویی مش کرده چه اشکی میریزد و شوهر تریپ اسپرتش با موبایل مشغول فیلمبرداریست و تا کلی از مسیر کنار ما بودند و همین قصه ادامه داشت.

آب معدنیمان ابتدای کوی لور تمام شد!عظیم تهش را درآورد.

 یارمان تعویض شد !

تقریباً از ابتدای کوی لور ترک موتور وحید چکاو هستم.کم کم وارد جمعیت شده ایم و قروقاطی شده کار.مردم کامیون ها را در آغوش گرفته اند،پیرزنی کنار بلوار چنان به سینه میکوبد که آهش از نهاد من خارج میشود.و مادران گریه میکنند و دختران در بزرگترین کلاس خواهری،زینبانه به سوگ نشسته اند.

وحید اشاره میکند که این پسر را ببین،پشت کله اش را تراشیده و فقط یک خط 5 سانتی مثل جاده ای دریک دشت کویری ،از پشت سر تا وسط کله اش مو است و پیشانی بند زمان جنگ بسته!!!!!!!!!!!!!.

شهدا مال همه اند مال همه.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۰۶
salman farsi

دور کامیون اول حامل شهدا،حلقه ای از نیروهای بسیجی دست در دست هم تریلى را احاطه کرده اند.کنار بلوار سیدی چهل و پنج، پنجاه ساله که شال سیاهی  را به صورت عمامه بسته و لباس بسیجی به تن دارد،پُک مشتی به انتهای سیگارش میزند و به جمع همان حلقه میپیوندد.

مسیر را چندبار تردد میکنیم، 100 متریِ قبل از مسجدی که برای مسافرها ساخته اند بنزین موتور وحید تمام میشود.وقتی پای شهدا در میان باشد حس ایثار هم گل میکند،رفیقی به اندازه یک بطری به وحید بنزین میدهد،بقیه مسیر را تا مسجد طی میکنیم دوستی دیگر تا متوجه میشود میرود سراغ باک  بنزین،و وحید فقط تعارف تیکه پاره میکند،من که میدانم این جنسِ جَلَب دارد تیغ میزند!!!!!به آنها میگویم و آنها فقط میخندند.

بعد از سیراب شدن موتور با بنزین گوشه ای ایستاده ایم آقای ر...با شلوار پلنگی و پیراهن راه راه قهوه ای می آید طرفم و کلی بدِ حاج آقا (امام جمعه) را میگوید،میگوید بلندگو تقاضا کرده ایم برای اعلام در سطح شهر به ما نداده اند،کلی سعایت میکند و در آخر هم منظور حرف هایش مشخص است طرفداری از یک کاندیدا برای آینده،میگوید فلان جا بچه ها با پرچم حضرت ابوالفضل ایستاده اند.تشییع شهدا را با شو تبلیغاتی کاندیدا ها اشتباه گرفته است.در همین حین علی حسینی منش به جمع ما می آید و سلام میکند،آقای ر... میگوید همه چیز را سیاسی کرده اند!!!بحث را عوض میکنم،روبه روی مسجد صدای مویه ای لری و سوزناکی بلند است نمی دانم صدا مال پراید کنار مغازه است یا از خود مغازه؟! بعد از چند دقیقه سوار موتور میشویم و گازش را می گیریم سمت پارک دولت تقریباً جمعیت خوبی آمده ولی این ظرفیت همه شهر نیست.جمعیت بانوان فوق العاده است.تریپ مانتویی ها اینجا بیشتر به چشم میخورند تا اول مسیر البته غلبه با چادر است.

به دست خیلی از خواهران گل است،میخواهند به استقبال گلستان آلاله ها بروند،گوشه کنار پارک دولت را نگاه میکنم،پارک بادی بادی کودکان خلوت است فقط دوتا کودک از پله های سرسره بالا رفته اند،بقیه بچه ها وسط جمعیت منتظر شهدایند.

به وحید میگویم مسیر را ادامه دهیم،تا دادگستری تک و توک کنار جاده هستند،تمرکز روبه روی دادگستری بیشتر است.اینجا تریلی را سیاه پوش کرده اند با کتیبه های محرم و شربت آبلیمو پخش میکنند.مجید ساکی نژاد پارچ به دست سمتم می آید با اون پوتین های کذایی و شلوار پلخشی اش!بعد از کلی پارسال دوست امسال هیچی،شربتی نوش جان میکنیم و آمارِ هم را میگیریم،احسان میرعالی  با آن شال سبزش که عربی بسته، آچار به دست لوله داربست را محکم میکند و همزمان لبخندش را تحویل ما میدهد،بدون خداحافظی سر مرکب را سمت پارک دولت میکنیم ،وحید قرار است موتور را تحویل دهد و سوار ماشین کلاس بالای رفیقش شود،میگویم مرا سمت پارک دولت پیاده کن،به ساعت نگاه میکنم 30"20 است و هوا تاریک شده،تا انتهای تریلی های حامل تابوت های شهدا که آرم شرکت نفت به درب هرکدامشان است می روم شیخی از بالا تا سیل جمعیت را نگاه میکند منقلب میشود،بعضی از پاسدارها که روی تریلی ها هستند خسته شده و نشسته اند،خانمی انگشترش را در می آورد و برای تبرک کردن به پاسدار میدهد و پاسدار بعد از تبرک بر روی تابوت انگشتر را پس میدهد.

حاج آقا خدامی روی سنگرها نشسته است،صدای مداحی و نوحه خوانی قطع میشود و مداح اذان میگوید.راسته مغازه های آپاراتی،تعویض روغنی ،باطری سازی،صافکاری و....همه بیرون آمده تماشا میکنند.

سیستم مداحی نمره اش زیر متوسط است،بعضی تعابیر و بعضی اشعار بدون تطبیق شرایط خوانده میشوند مثلا این نوحه

ای از سفر برگشتگان کو شهیدانمان کو عزیزانمان.....

یا گریز به کربلا و سرهای بر نیزه شهدای کربلا بدون اشاره به استقبال دیدنی مردم از شهدا

و.... البته اشعار خوب هم کم نبود.

هوا کاملا تاریک است به سختی میشود دید و عکاسی کرد.الان به پست مهدی رشنو خورده ام که مشغول شکار سوژه با دوربین است.میگوید اگه رانندگی با موتور و ماشین بلد بودی به دردم میخوردی!منم علت عدم یادگیری را ترس از وسایل نقلیه میگویم.خیلی راحت گفت ماشینم بیمه بدنه و شخص ثالث است!!!!!

یک دفعه همین طور که داریم حرف میزنیم کنار چمن زانو میزند و شترق تق پشت سر هم عکس میگیرد،استایلش منو کشته .

بعد بدو میرود به سمت تریلی موج جمعیت به سمت ما می آید و ما خلاف جریان رود چادرهای مشکی میرویم که  تریلی ها را احاطه کرده اند.خواهری به تابوت میزند و با ضجه میگوید سلام مرا به برادر شهیدم برسان،مادری دو طرف چادرش را پشت سرش گره زده و با شهدا زمزمه میکند.

بلندگو اعلام میکند که جمعیت سریعتر حرکت کند تا سریع به اقامه نماز مغرب و عشا برسیم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۰۱
salman farsi


سر چراغ قرمز شهید اسحاق روشنی به سمت بازار وانت پیکانی سفید رنگ توقف میکند،پیرمردی مو سفید با سبیل های تاب داده لاغر و کشیده از من با تعجب میپرسد چه خبره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!! چه اتفاقی افتاده؟

میگویم تشییع شهدای گمنام است،تشکر میکند و میگذرد.

روبه روی اداره  تأمین اجتماعی شمس الدین مهدی نژاد ،رسول دریکوند ،مجید کاظمی،ادریس مهدی نژاد ،ممد اصغرپور را میبنم.سرعت حرکت کاروان شهدا بیشتر شده.حلقه ای تقریباً چهل نفره پشت پیکاب که پرچم یاابوافضل نصب کرده اند در حال سینه زنیست،از کنار آنها عبور میکنیم!!!!

فی الحال با بچه ها نشسته ایم جلوی اداره ناحیه  مرکزی راه آهن زاگرس،تریلی پخش شربت را ازمحل دادگستری انتقال داده اند کنار ناحیه راه آهن و مجید و بچه ها شربت پخش میکنند. از تشنگی و ایضا الان از گرسنگی به خوردن شربت پناه میبرم.شمس الدین با موبایلش مستند میگیرد.تریلی اول و دوم رد میشوند ولی کابل  تلفن که از آن سوی جاده به سمت ناحیه کشیده شده به بالای تریلی گیر میکند.یکی از پاسدارهای جوان پا روی کناره تریلی  میگذارد تا کابل را آزاد کند من سمت ناحیه کابل را میکشم تا قطع شود و برای تریلی های بعدی مشکل درست نکند،و همه این صحنه ها را با دیالوگ شمس الدین ثبت میکند.از بچه ها خداحافظی میگیرم و به سمت مصلی میروم.

از میدان راه آهن تا محل سابق بیمارستان شهید بهشتی پشت وانت حامل بلندگو هستم.وانت توقف میکند،پایین میپرم و سریع خودم را به تریلی ها میرسانم.یک تابوت بر روی دست برادران و یک تابوت روی دست خواهران به سمت مصلی حرکت میکند،تابوت ها آنقدر بالا رفته که معلوم میکند وزنی ندارد و سبک بار بر روی دست اشک ها به سمت مصلی موج بر میدارد.اینجا بهت دوکوهه ام به بغض تبدیل میشود و با ضجه خواهری که یاحسین میگوید بغضم سیل اشک میشود.

اینجا شهود شب هشتم محرم و روضه حضرت علی اکبراست

اینجا من دیدم که نوحه :جوانان بنی هاشم بیایید .....

چگونه است.

تا ورودی مصلی مخفیانه اشک میریزم.

دود غلیظ با بوی خوش اسپند رؤیای عاشقانه عزای محرم ما است فصلی که شور حیات برایمان معنی میدهد و الان دود غلیظ میوزد با بوی اسپند....و ذکر یاحسین یا شهید.

وضو میگیرم ،خسته گی مفرحی تمام بدنم را گرفته است.بعد از نماز امین ترابی با آن پیشانی بند مرگ بر آمریکا بلند میشود و رو به جمعیت تکبیرها را سر میدهد.با تلاوت حاج آقا آهوبرندی برنامه شروع میشود.ناخوداگاه به سمت تابوت شهدا میروم که در پرچم مقدس ایران پیچیده شده اند و روی پرچم با پلاستیکی ضخیم کشیده شده ،نوشته اند (ام الرصاص کربلای 4) بخاطر پلاستیک رویین نمیشود با روان نویس درست نوشت ولی با جان کندن  جمله ای مینویسم به یاد مادران شهدا :سالها رفت نیامد خبری از یارم،و چه مادرانی که عزیز هایشان را ندیدند و رفتند......و فرشاد عکس میگیرد.

و ایضاً نوشتم که شهدا در قهقهه مستانه شان عندربهم یرزقونند.نوجوانی از من پرسید چی نوشتی؟داشتم میگفتم که حاج آقا خدامی پشت تریبون آیه ولاتحسبن الذین......عندربهم یرزقون را خواند.

الان در فضای سبز مصلی هستم حاج آقا پیام امام خامنه ای رو درباره شهدای غواص میخوانند.سمت وضوخانه میلاد میردورقی با لباس پلخشی و بسیم و تجهیزات مشغول وضو گرفتن است،خسته نباشید میگویم با حس و حال مخصوص میگوید:از موقعی که پلمپ تحویل از استان لرستان رو باز کردن با شهدایم و دیشب در دوکوهه سیر دل هر 36 شهید رو زیارت کردم.تازه متوجه میشم که تعداد شهدا 36 تا است  البته سایتها 37رو 38 تا نوشتنه اند آخر هم آمار دقیقش را نفهمیدم.از این تعداد 6 تا شناسایی شده اند و بقیه گمنامند.متاسفانه قرار نیست هیچکدوم از شهدا در اندیمشک دفن بشن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

ساعت 2بامداد

ترک موتور وحید نشسته ام وسط پل زیرگذر عظیم همچنان ترک موتور حاج آقا روزه دار است..میگوید:.............................................................................................................................

....................................این قسمت بعداً نوشته خواهد شد .......................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................

فی الحال در محضر شهدا هستیم. حلقه ای دور حاج آقا خدامی تشکیل شده حسن بسحاق از اصفهان آمده استاد رحمان فرهمند ( پاپی) وحید ارجمند فر( قلاوند) محمد پدرامی و.....بحث ها هم قرآنی و چالشی و حتی مانند مشاعره ولى قرآنی اش، تا ساعت 30"4 کلی معارف قرآنیمان افزوده میشود.درباره شهدا و برنامه میپرسم،حاج آقا میگوید: {اصلاً قرار نبوده شهدا در اندیمشک توقف داشته باشند!!!!!!!!!!!!و دو روز قبل به ما اطلاع داده اند و در جلسه برنامه ریزی ما را دعوت نکرده اند}.

انتقاد اصلی ما به بالا دستی های استانی و کشوریست.من نمیدانم چرا اندیمشک را حساب نمیکنند و اصلا این شهر  به حساب نمی آید؟؟؟؟

انتقاد دیگر به مدیریت داخلی شهر است از فرمانداری تا شهرداری تا بنیاد شهید تا تبلیغات اسلامی تا ....چرا برنامه های کلان شهری هم از لحاظ تبلیغات و هم از لحاظ اجرا اینقدر ضعیف است.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بعد از روایت:

1)کاروان شهدا، کارناوال و فستیوال برند جمهوری اسلامیست،با این تفاوت که اینجا با اشک، شیطان را مضحکه خلائق میکنند و آنجا با لبخند خود را مضحکه شیطان.

2)بجای دانشگاه فلان و بهمان بودم دانشجوها را به صف میکردم از دل این برنامه کلی تز روان شناسی جامعه شناسی تاریخ شفاهی و....در آورند.

 3)تشکر از همه مردم مخصوص از آن کارگر نظافت شهرداری که وسط جمعیت صلوات طلب میکرد و مرا شدیداً تحت تأثیر قرار داد با آن گویش خاصش، بی ریا و بی غل و غش.

وصلی الله علی محمد و آله.

 

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۵۶
salman farsi