پراکنده گویی های ۵ کیلومتری دوکوهه

علی ولی الله
پراکنده گویی های ۵ کیلومتری دوکوهه

ما افسر جنگ نرم آقا هستیم

۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

📖دفترچه خاطرات 


خیلى ناراحتم ، گاهى هم اعصابم خورد میشود که چرا غفلت کردم و یادداشت روزانه ننوشتم.

شرط مى بندم اگر خاطراتم را  نوشته بودم کتاب مفصلى میشد از لحاظ داستانى، مردم شناسى، جغرافیا و...

حیف شد ننوشتم...باید خاطره هاى  آن کانکس 12 مترى که حد فاصل ایستگاه ساقه—محمدیه و نزدیک خور آباد قم بود را مى نوشتم ، خاطره آن کوه کذایى که من 50 کیلویى یک گونى 50 کیلویى گذاشته بودم روى دوشم و با بقیه بچه هاى کارگاه سوراخ هایى که دریل واگن فکسنى روى دوش کوه کنده بود رو پر میکردیم تا تى ان تى کار گذاشته شود و کوه منفجر شود، و ترانشه درست کنند. 

خاطره اى که رفتم مسجد خورآباد و اعلام کردم براى اهالى روستا که فردا انفجار داریم، مراقب باشید و بعد از انفجار 5 تا موتور سه ترکه با چماق ریختند که ما رو کتک بزنند.

باید خاطره هاى صبح حرم حضرت معصومه را مى نوشتم...

خاطره حرم تا میدان پلیس را مى نوشتم... 

باید خاطره گوشت کوبیده هاى شب هاى چهارشنبه  رو مى نوشتم که مهندس از جمکران براى ما مى آورد.

خاطره اى که غروب ها کنار کوه مى رفتم و چراغ هاى سبز مسجد جمکران را نگاه مى کردم... 

باید مى نوشتم... 

از آن عصر خیابان ایتالیا که آقاى... گفت مى روى؟ گفتم:  کجا 

گفت:  رشت.

 و تقویم رو میزى را برداشت و نوشت، بین پل بوسار و میدان شهید قلى پور ، بن بست بهار...

و من در نم نم باران نیمه شبى به شهر باران رفتم.

از بازار ماهى فروش ها از خیابان مطهرى از یخ سازى از هواى مطبوع گیلان.... باید مى نوشتم از روزى که ساکم را جمع کردم و رفتم اهواز 

کنار  پل سیاه کارون ، کنار مجتمع علم الهدى، کنار نانوایى مجید...

باید از باغچه اى که سبزى و فلفل کاشته بودیم ، از مرغ هاى دریایى ، از نماز صبح هاى على بن مهزیار مى نوشتم که گاهى دو سه نفره در گوشه دنج حرم مى خوانیدم و کسى نبود غیر کسى که به دیدار حضرت صاحب رسیده بود...

باید از مسجد فاطمیه کیانپارس که گاهى با شلوار کردى نمازهاى ظهر و مغرب را آنجا میخواندم مى نوشتم ...

باید از معدن گدوک می نوشتم که همیشه خدا پر از مه بود و رؤیایى...از آن سه گرگ که ساعت 2 شب چشم در چشم شدیم از سوزاندن لاستیک هاى ماشین و فیلترهوا براى ترساندن گرگ ها از  آن بادهاى تند و کولاک هاى سخت و برف و برف و برف از امامزاده اسماعیل، از فیروزکوه، از آن تفنگ بادى 4/5 و گنجشک ها  از کوهپیمایى و آش دوغ گردنه گدوک 

 از آن پنجره اتاق پوکیده که تلوزیون زنده ما بود...

باید مى نوشتم از ملایر و روستاى تاریخى پرى زنگنه... 

از باغ هاى باصفاى انگور...از طراوت درختان و خوش قلبى مردمش، از تصویر  کریم خان زند که جلوى کارگاهمان بود، از آن کمپ ترک اعتیاد به ریاست على فرانکى، از والیبال هاى عصرانه... 

باید مى نوشتم از خانه ارواح ایستگاه چمسنگر و خاطرات تنهایى چندماهه آنجا...از اسد و ماهى هاى رود بختیارى از تونل هاى پیچ در پیچ تا کشور از دادگسترى سپیددشت و کتک کارى ... 

باید مى نوشتم از میان آب از حمید از شهید گمنام کنار جاده اهواز—خرمشهر که سنگ قبر نداشت و بچه ها با چه عشقى قبرش را مرمت کردند...باید مى نوشتم از خرما پزان ...


باید مى نوشتم از هفت تپه از آن خانه اى که یک هفته خوردیم و خوابیدیم آن خانه اى که نارنج داشت...

باید مى نوشتم از بندر امام خمینى 

از نماز جمعه هایش از پارک کنار ایستگاه از ساحل خلیج فارس از دریا از گرما...

ننوشتم حیف و صد افسوس ...

هزار ها خاطره دارم از جاده از قطار...

از جاده اندیمشک خرم آباد بروجرد توره ملایر 

از جاده قم تهران 

از ترمینال غرب از کرج قزوین لوشان منجیل رودبار رشت

از  ترمینال شرق, تهران پارس,  فیروزکوه 

از جاده اندیمشک اهواز حمید 

از کارون سربندر ماهشهر 

از قطار محلى درود... 

چرا ننوشتم ؟ لعنت بر من...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۵ ، ۰۵:۰۷
salman farsi