پراکنده گویی های ۵ کیلومتری دوکوهه

علی ولی الله
پراکنده گویی های ۵ کیلومتری دوکوهه

ما افسر جنگ نرم آقا هستیم

۵ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است


اشرف بروجردى معاون وزیر کشور اصلاحات: سیدحسن خمینی بیشترین "سهم" را در انقلاب دارد

هاشمی: نامزدی «سید حسن» کمترین حق خانواده امام (ره) است!

.

👓عصر اندیشه|

: / سخنرانی هاشمی در جمع خانه احزاب:

💬 مردم در انتخابات اسفند کار را تمام می کنند!


.

سایت آفتاب:پس از اعلام کاندیداتوری حسن خمینی، در گفتگویی تامل برانگیز به نقل از اکبر هاشمی رفسنجانی نوشت:

گروهی برای انتخاب رهبری در صورت پیشامد حادثه تعیین شده است!


 مجموعه این مطالب را که کنار هم میگذاریم متوجه میشویم که فتنه دیگر در راه است....

خواب هاى پریشانى براى نیابت عام امام زمان دیده اند.

فکر میکنند ولایت فقیه موروثى است.

میخواهند انقلاب اسلامى را شرکت سهامى خاص کنند....

 نه انقلاب اسلامى شرکت سهامى خاص است و نه ولایت فقیه موروثى....

سهم خواهى کار دنیا طلبان است....

امام ما  براى خدا قیام کرد...



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۴ ، ۰۸:۵۹
salman farsi


ذکر نگاه گرفته ام کنار تل 

چند قدم نگاه فاصله دارم تا قتلگاه...

 افتاده ام دم نگاه حبیبانه اش-------------------------------------------ߒ

آقا سلام آقا نگاه آقا...............نگاه 

عین الله ترأکم یا زووار.....

عین الله ترأکم یا زووار.....


                                                                       

حرم که مى روم فقط نگاه میکنم......

 رکوع نگاه مرا اشک میشکند.....

به سجده نگاه چشمان خیس خون گرفته افتادم....

یاعباس یعیونى.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۴ ، ۰۶:۰۹
salman farsi

صبح بود یا ظهر ؟         

 نمى دانم

فصل کوچ زائر ها 

 از نجف کوچ میکردیم سمت کرب و بلا 

پشت بام خانه اى خشتى 

دور تا دورش کبوتر بود 

گفتم به نجواى دلم یک خط 

 خوشبحال کبوتران نجف

خوشبحالشان که مجاورند....

کاش در هواى تو فقط  پر بزنم على....


و تازه گفته ام👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼


مرغان هوایى کوى عترتیم....

ییلاق ما نجف است و قشلاق کربلا...




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۴ ، ۰۷:۲۱
salman farsi


اگر حضرت ، یعسوب الدین است، که هست پس اینجا کندوى مؤمنین است، از صحن على عسل تراود....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۰۸:۴۲
salman farsi

⏰قبل از حرکت 

94/9/1

✅کارگاه  میان دشت ساعت 45'12 


اگر شوق را به خوف جمع کنی و کمى استرس و اضطراب را چاشنى آن قرار دهى میشود همین حالى که الان به سر میبرم....

نمى دانم شوریدگى شاید نامش باشد ولى هرچه است، قلب مرا دائم در نوسان قرار داده....



اللهم انى أعوذ بکرب و بلا..... انگار دل وارد کربلا شده است...

نخلستانى آن کنار میبینم...

شریعه اى جاریست....

به عشق حضرت روح الله که از جنس عاشورا بود و اگر در کربلاى 61 هجرى می زیست شهداى کربلا 73 تن بودند...

به نیابت از همه شهدا که به عشق سیدالشهدا علیه السلام در خون خود غلتیدند و به عشق امام شهدا که عاشورایى زیست....

زیارت اربعین سال 94 را به نیابت از امام خوبیها حضرت روح الله به جا میاورم....


در میان عشق و محبت و آغوش دوستان مینى بوس با طنین صلوات حرکت میکند.

تو صحن امیرالمؤمنین یک دل سیر عکس گرفتیم.... 

خادمى بند کرده بود به حسین رجبى که داشت عکس میگرفت....همه داشتن عکس میگرفتن کسى کارى به کارشون نداشت!!!!! ات گیر داده بود به ما....

یعنى انقد تابلو بودیم

🔮نجف اشرف رو به روى هتل سحر الؤلؤ.....


یک شب در این هتل اقامت کرده ایم الان ساعت 10 صبح است کوله پشتى ها و خانم هاى کاروان در لابى هتل هستن مسئول هتل گیر داده که همه فضاى لابى را بچه ها اشغال کردن و عبور و مرور زائرین رو مختل!!!!! 

 از بس که عکس سلفى,میگیرن📷

مجبوریم بریم یه چاى عراقى بزنیم به رگ، منو حسین و مهدى و...

بعد از چاى اونور خیابون رو به روى هتل همه عکس دسته جمعى سلفى میگیرن 

با هر عکس هم صلوات میفرستن....

 5تا پاکستانى 3 خانم 2 آقا رو به من میکنن و تقاضاى ...  

فقط فلوس رو متوجه میشم....

بچه ها میگن میخوان عکس سلفى بگیرن ، میگم نه پول میخوان💵

اینجا دست به انفاق غوغا میکنه درجا 60 هزارتومن تو دو دقیقه جمع شد.... 

دعا کردن و رفتن..... 

ما هم همچنان عکس سلفى میگیریم...

شاید 60 هزار تومن برا 5 نفر،  پول کمى باشه اونم در کشور عراق که تقریبا پول عراق  سه برابر پول ماست ولى بضاعت ما همین قدر بود....

جلوى حرم امیرالمؤمنین علیه السلام، باب شیخ طوسى داشتن نون مى پختن صف طویلى بود، ما هم تازه رسیده بودیم نجف و هنوز اسکان پیدا نکرده بودیم آش و لاش گوشه اى نشسته بودیم، ابوالفضلمون از وسط جمعیت رفت جلو بى نوبت نونى گرفت و اومد پیش مادرش!!! گیر ندید بچه هفت ساله از تکلیف ساقطه، زائرین هم راضى نگاش میکنن.

منم از زبروزرنگیش خوش اومده...

🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴خلوت نجف....🌴🌴🌴🌴🌴🌴


نه قابل شرح است و نه قابل بیان

این قصه شرح و بیانش بى نهایت است.........


لب به سکوت بسته ام 

غرق تماشاى یار

از میکده نجف 

باده بى حد است.....

----------------********---------------------*********

خیلى جدى گفت : امشب شب چند شنبه است؟

 گفتیم : شب جمعه

گفت: امشب حرم رو میبندند 

بچه ها گفتن:  چرا؟

 گفت:  مگه شب جمعه حضرت زهرا نمى یاد زیارت......


حرم رو نمى بندن!!!!!!!!!!!!!!!!????????????



گفتگوی ما و سجاد بعد از یک روز مریضى سخت  که زیر پتو بود

منو و حسین و مهدى فقط همدیگه رو نگاه میکنیم....

حالش خرابه ، خراب


قرارگذاشته ایم به خیمه گاه، تل زینبیه ، نهر علقمه، مقام امام زمان و بازار سمت مقام امام صادق برویم....

شمس الدین مهدى نژاد و خانمش ، منو ابوالفضل و خانم و خواهر، نبى و مادرش امین میردریکوند و مادرش آقاى گرمسیریان و مادرش فرشاد و سجاد توکل حسین رجبى وحیدچکاو احمد رضوانى آریا مهدى دریکوند و....حافظه ام بیشتر یارى نمیدهد.... حین حرکت کلى از بچه ها را گم میکنیم از بس ازدحام جمعیت است...

خیمه گاه هستیم، به نظرم اینجا کمتر از حرم نیست این را به وحید گفتم...


همه شیون هاى مخدرات حرم اهل بیت اینجا بوده...

همیشه در خیمه گاه منقلبم ، حس میکنم همین الان است که ارباب عمود خیمه عباس سلام الله علیه را میکشد....



بعد از دقایقى نشستن و چشمى تر کردن از خیمه گاه بیرون میاییم ، شمس الدین خورشت آلویى گرفته براى خانمش، نمى خورد. 

خورشت آلو را با ولع روبه روى خیمه گاه میخورم ، جا نماند این نکته که گوشتش را نخوردم، شمس الدین ترتیب یک تکه گوشت را داد.... 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴

نزدیک خیمه گاه جایى که بازرسى بدنى میکنن چندتا کلمن نارنجى آب هست....

وحید گفت بچه هایى,که تشنه هستن آب بخورن ...

نبى:  اینجا شرمنده ایم بخواییم  آب بخوریم

➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

بچه ها با مادرهایشان بعلاوه ما و خونواده از کنار تل زینبیه عبور میکنیم خیلى شلوغ است....من عادت ندارم تل بروم....تل و قتلگاه سالهاست که نرفته ام....

حمید قنبرزاده پیام داده که: 

اگه رفتی تل زینبیه رو کن به حرم و این جمله رو از طرف من بگو:


یا جداه...

هذه حسین مقطع الاعضاء


جمله اش یادم رفته بود ولى ذکر خودش نه به یادش بودم کنار تل...

الان روبه روى باب سدره المنتهى حرم سیدالشهدا هستیم 

فرشاد دوربین را روى سه پایه عکاسى گذاشته و عکس یادگارى میگیرد....

یک عکس دسته جمعى و عکس هاى خانوادگى...

چقد شادى جریان دارد بینمان چقد داریم زندگى میکنیم چقد حیات اینجا جاریست....

ملت دارن ما رو تماشا میکنن. خیابان کنار حرم را گرفته ایم و داریم به سمت نهر علقمه میرویم.

سر کوچه باریکى تابلو کوچکى فلش زده به سمت مقتل حضرت على اصغر....جاى سوزن انداختن نیست به زور از میان جمعیت عبور میکنیم و به گاهواره نمادین محل مقتل میرسیم....

یکى از دوستان تعریف کرد که پسر تو و مادر برادر...آنچنان گاهواره رو تکون دادن که گفتم الان میشکنه.

رنج را اینجا میشود دید در همین کوچه که انگار شبیه قلب ما ست در روضه حضرت على اصغر 

کوچه ضیق است به تنگى دلم....

واى با نام رباب من مشتعلم.....

شربت زعفران داغ زبانم را سوخته ، دیگه نتونستم بنوشم، گذاشتم روى میز پذیرایى 

خانم نخود پخته خواست رفتم گرفتم الان امین دریکوند مادرش و خواهرم را گم کرده ایم....

میگن رفته اند سمت مقتل حضرت على اکبر....

با استرس مسیر پروپیچ و خم مقتل حضرت على اکبر رو گشتم نبودن، اصلا متوجه مکان و زمان نیستم...... دو بار مسیر را میروم و برمیگردم پیدایشان نمیکنم....

چندصدمترجلوتر  جلوى یک مغازه  گوشه اى نشسته اند.... 

والکاظمین الغیظ..... 

میخندند.....

خیابان باب القبله حضرت سیدالشهدا علیه السلام رو بساط س صادق شیرازى قرق کرده...چپ و راست موکب و شبکه و....

بعضى از بچه ها اعصابشان خرد شده، یاد حرف حضرت آقا ( امام خامنه اى)مى افتم که امسال گفته بودن عکسشون رو برا تبلیغ نبرن....

ببین که تفاوت از کجا تا به کجاست....

بچه ها گفتن بریم دوتا فحش بشون بدیم ، گفتم استاد پناهیان گفته امسال اجانب طرح دعوا ریختن برا زائر ها.... 

آریا گیر داده به این مقوله س صادق....

تو حرم هم که حسین رفته بود رواقى که هلال احمر  اونجا دارو میداد ،  دست برقضا قبر س محمدرضا شیرازى و سیدمهدى شیرازى دفن بودن آریا رفت اونجا....یعنى کتکش زدیم البته نه اونجا ، تو هتل دوسه بار مشتى بچه ها پوکوندنش....

موقع برگشت سمت گاراژ ،  روى پل خیاباون باب القبله ، حسین یه بنر بهم نشون داد که اسم مدارس علمیه اى  که تو کربلا بساط س صادق رو تبلیغ میکردن  بود.

شاید 30 ,40 باشن نشمردم خیلى بودن...

آقا این زنگ خطره ⚠⚠⚠⚠⚠⚠⚠⚠ آقا به فکر مجد و عظمت شیعه است این تکفیرى هاى شیعه نسب به فکر تبلیغ عکس و نام خودشون....

ساعت تقریبا  30'13 که از هتل زدیم بیرون، به علت کمردرد شدیدم ، حاج خانم ویلچرش رو نیاورد.

الان روبه روى مقام حضرت صاحب الزمان هستیم روى صندلى آهنى نشسته است و پاى آسیب دیده اش رو کشیده است، در حد مچند دقیقه در مقام قدم میزنم و اشعارى زیر لب زمزمه میکنم...

کجایى آقا جان؟؟؟؟ یابن الحسن....

روى زمین ولو شده ام وسط خیابان ، چندتا عراقى طور خاصى نگاهم میکنن.

ابوالفضل گیر داده که سیب زمینى سرخ کرده میخواد، همه خانم هاى همراه چنددقیقه تو صف سیب زمینى سرخ کرده هستن ولى ظاهرا به این زودى قصد درست کردن ندارن... 

ابوالفضل گریه میکنه فقط سیب زمینى، اعصابم کفریه میخوام کتکش بزنم ، خانم میگه یه چیزی براش بخر... 

2000 تومن یخ در بهشت کنار نهر علقمه آرومش کرد.!!!!!!!

از روى پل نهر علقمه عبور میکنیم... 

خانم ها بازار دیده اند 

زنى که بازار ببیند قطعا مسحور شده...تا نیمه راه با خانم ها هستم وسط راه میبرم ، خانمم خدا رو شکر میگه برو پیش بچه ها تا ما خریدامون رو انجام بدیم.

دستم به آب فرات رسید.تشنه آب فراتم اى اجل مهلت بده، از بس زباله در فرات ریخته اند نمیشود از آب نوشید، فقط به صورت میزنم.... 

اى آب فرات تو هنوز جارى هستى؟!!!!!!! 

ناگهان نوجوانى از چند متریم شیرجه زد و خودش را به آن سوى نهر رساند...

به حسین میگم یکى از آداب زیارت غسل در آب فراته، کاش اینجا شرایطى ایجاد میکردن برا این عمل سفارش شده امام صادق علیه السلام....

یادش بخیر سال 82 یک بار در نهر علقمه شنا کرده ام...شیرجه اى بالباس.

حسین رو به زور میارم کنار نهر چندتا عکس ازم بگیره...

اذان مغرب گفته اند...خانم ها هنوز بازار رو ول نمى کنن...

به سختى از بازار کنده شدیم.خانمم دیگه قادر به راه رفتن نیست به زور خودش را میکشد، پاى شکسته اش درد شدید دارد 

گارى هاى چوبى هم تو مسیر نیست ...

موکبى سیب زمینى سرخ کرده میدهد، ابوالفضل دلى از عزا در مى آورد...

ورودى اولین بازرسى سمت حرم هستیم  حاج خانم روى زمین نشست میگه دیگه نمى تونم بیام....

مردى میانسال سینى به دست رشته پلو و کشمش با ماست چکیده میده همون جا اتراق می کنیم و میخوریم....

نبى میگه از اون ماست گرون هاس...

یه غذاى دیگه هم بر میداره، ماستش رو البته ، پلو ش رو میخواد بندازه به زائرها بى ماست!!!!!!! اینم از تدارکاتچى هیأتمون😱 تازه میگه این ماست احتمالا پالم داره!!!، یعنى میخواد ماست ما رو هم کف بره....

حالا حساب کتاب بقیه کار با خودتون😄😄😄😄😄

دیگه پاى خانم یارى نمیده، ده تا ویلچر ورودى اولین بازرسى سمت حرم هست، خانم به عربى به مسؤلشون وضعیت پاش رو میگه، جواب داد: فقط با پاسپورت، حالا اینجا پاسپورتمون کجا بود😔😔😔😔😔

تقریبا دویست متر مى رویم سمت حرم، شمس الدین علامت میده از یک خیابون کم عرض سمت چپ بریم هتل الان ساعت 19 است ، نگاه میکنم ابوالفضل و خواهرم نیستن....

مادرش علاوه بر درد پا استرس و اضطراب شدید گرفته ، منو شمس الدین تا گیت بازرسى حرم حضرت ابوالفضل رفتیم پیداشون نکردیم، خودم هم مشوش هستم....

کنار پیاده رو خانم نشسته اشک مى ریزد، مادر نبى و امین و استاد گرمسیریان بعلاوه خانم شمس الدین دلداریش می دهند....

فایده ندارد 

اشک مى ریزد....

بهش گفتم الان هتل هستن، میگه اگه نبودن چى!؟

با هر دردسرى بود خودمون رو رسونیدم شارع العباس 

خانم گفت برو هتل ببین اومدن یا نه ویلچر رو هم وردار بیار

شمس الدىن و خانمش جلوتر از ما بودن.... 

کنار مرافق....

بهش گفتم من میرم هتل....

حالا به هتل رسیدم، برق محل قطع شده بود با کمردرد و این همه سختى الان ساعت تقریبا 30'20  رفتم طبقه 4 صداى ابوالفضل رو شنیدم.... 

تشر زدم کجا بودید تا الان...

ویلچر رو برداشتم رفتم سمت حرم.

نبود

گفتم حتما با شمس الدین و خانمش رفته هتل...

با آرامش رفتم سمت هتل 

همه تو لابى بودن غیر از خانمم....

اعصابم بهم ریخته صبرم لبریز شده....

شمس الدین:  دو سه بار سر زدم پیداش نکردم....

لاحول ولاقوه الابالله


ساعت 21 هنوز نماز نخوانده ام ، به شمس گفتم میرم حسینیه کنار هتل نمازم رو میخونم باهم بریم سراغش...

تو اون تاریکى نماز که چه عرض کنم ، جلوى قبله خم و راست شدیم...

عبور از این همه جمعیت با ویلچر کار شاقیه 

چقد پروپاچه زخمى کردیم از زوار...

با سختى پیداش کردیم.... 

الان در لابى هتل پف فیل میل میکنن دوستان...

من هم میگویم مثل حضرت هاجر شده ام...

سعى بین صفاى شارع العباس در حال اضطراب...

کفش هام رو تحویل کفشدارى باب قاضى الحاجات ج صحن اباعبدالله علیه السلام دادم...

خادم کفشدارى نگاه تیزى بهم کرد و گفت ایرانى؟؟؟؟؟

 گفتم:  اى 

خوبه چى بگه بهم!؟ 

گفت : به اشاره به خودش ←←←←سعودى...

بنده خدا خیلى جوون بود هنوز درسته و حسابى,ریشش در نیومده بود.

 منم که بى اعصاب گفتم:  لعنت الله على آل سعود....

همین طور زل زده بود بهم فک کنم شوکه شد.. میدونن که ما ایرانی ها از آل سعود متنفریم.

تو صف کباب کوبیده هم که با شمس الدین و استاد گرمسیریان بودیم یه پسر جوون تا فهمید ایرانى هستیم به شوخى گفت سعودى ام منم همون رو گفتم.....خندید... گفت قاسم سلیمانى زین......

راستى اسم این خیابون رو که دقیقا کنار هتل ما بود مهدى دریکوند گذاشته بود شهید کباب زاده......

حیف دیر کشفش کردیم.....

GPS

کاروان  ما برادر اسماعیل بود بقول مسلم: 


دوستان برای دستیابی کامل به موکب هایی که ﻏﺬﺍ میدهند به شماره ی آقای شاه آبادی کلمه ی 🍜🍜🍜🍜🍜🍲🍲🍢🍲🍡

(((((((((خورشت))))))) را ﺑﻔﺮﺳﺘﻴﺪ


👁‍🗨صبح براى نماز بلند شده ام....

تا رفتم دستشویى و برگشتم، اسماعیل که از حرم برگشته بود ،  پتو و بالشم رو برد و خوابید.....من مانده ام و هواى سرد طبقه 5 نورالکفین....

مى روم حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام یک زیارت خصوصى و مخصوص اول صبح تا برگردم نزدیک ساعت 8 است قبل از حرم حلیم و شکرى به بدن زدیم توپ توپ...

موقع برگشت رفتم طبقه 4 اتاق 108 تشک را توى راه رو ورودى اتاق پهن کردم و یک تشک دیگه انداختم روم!

 وحید چکاو اومد تشک رو گرفت و یه روانداز بهم داد.... رحم الله والدیکش....

دوساعت خوابیدم از بس رو این تشک راه رفتن بیدار شدم

وحید رفت ته اتاق تا سر ظهر خوابید....

✅برکات الحسین....

از صبح هرچى اشتها کرده ام خورده ام....

صبحونه ←حلیم

نهار←گوشت پخته با حسن سلیم  تنگ گوشت یک کیلو نارنگى خریدیم با حسن زدیم به رگ

← باقالى پلو با ماهى که حسن برام آورد.

شام ←کباب کوبیده....

موز و پرتقال رو هم با شمس و استاد گرمسیرىان و مهدى دریکوند نوش جان کردیم 

هله بزوار ابوسجاد هله.....

بقول حسین رجبى اینجا بهشت است هرچى اشتها کنى فراهمه....هرچى هر تعداد....

 یک روز دیگر ⇩⇩⇩⇩⇩⇩

حوالى ظهر است با شمس الدین قبل از بازرسى ورودى حرم حضرت ابوالفضل در شارع العباسیم...

پیشنهاد خوردن کباب ترکى میدهد دونه اى 5000 تومن 

به شرطى که خانم هامون بویى از این قضیه نبرن دوتا خوردیم پر ملات.... 

شب اسهال استفراغ شدید گرفتم....رو دلم مونده بود....

غذاى نذرى نخورى اینطوره... 

همین الان که دیگه کار از کار گذشته و ایرانیم به خانمم لو دادم...

فحشم داد😄😄😄😄😔😔😔😔😔

یکى از نقاط ضعف کاروان ما نداشتن مداح و روضه خوان بود   

تقریبا همه اذعان داشتن به این ضعف ، گناهش هم گردن اونایى که میتونستن بیان و نیومدن....

حالا بگذریم شنبه شب منو استادگرمسیریان مهدى دریکوند حسین رجبى مسلم اعظمى وحید چکاو آریا رویج زاده و شمس الدین در صحن مقدس اباعبدالله دایره وار نشسته ایم و زیارت عاشورا باصداى بى کیفیت من قرائت میشود....

سنگین ترین روضه رو از دعاى عرفه و فرازهاى سخت شهادت دادن ارباب به اعضا و جوارحش رو دارم میخونم....

و حرکات لفظ لسانى.....اساریر صفحت جبینى....

لااله الا الله...

صداى ناله ضعیف بچه ها.... 

فقط خودم با صداى خودم گریه میکنم.....

چشم هام رو به خطوط زیارت انداخته ام که به چشم هاى مهدى دریکوند که دقیقا روبه روى هم هستیم تلاقى نکند، تا خنده ام نگیرد.... 

در میان گریه مى خندم....




وسط زیارت انى سلمن لمن سالمکم به حسین تعارف میکنم  بقیه زیارت رو بخونه ولى قبول نمى کند..  

به نیابت از حضرت زهرا همه با هم این ذکر رو میگوییم:

بنى بنى قتلوک ذبحوک و من الماء منعوک.....  

قتل الله قوم قتلوک.....

حسین حسین حسین....

سجده زیارت را رو به قبله هرکى براى خودش میخواند 

وحیدچکاو سجده رو روبه حرم خواند و گیر میده که چرا روبه قبله خوندیم....




مداح نداشتیم....منم صدام افتضاحه فقط خودم با صداى خودم گریه میکنم.....

یه نفر داریم تو کاروان بچه ها بهش میگن ابوسوتى .....

از بس که سوتى هاش شیرینه....

مثلا ورودى کربلا نشسته بودیم برا خستگى,چندتا فى البداهه سوتى زد 

مى دونید آخرش چى به من میگه, میگه تو سوتى تو دهن من مى زارى😃😃😃😃


حالا چطور میشه سوتى تو دهن کسى گذاشت رو شما تفسیر کنید....


در آینده نزدیک 1 جلد از سوتى هاش رو ان شاالله تألیف خواهیم کرد📖


جاده شوش - اندیمشک....

🚌دقیقا شهرک شهید مدنى....

ساعت 45'21 داریم بر میگردیم.... 

یک دفعه صداى مهیبى از انتهاى اتوبوس همه را شوکه کرد...

وحید چکاو گفت: لاستیک بالاسرم!!!!!!!!  ترکید😅😅😅😅

یعنى مانده ایم تو این حال خستگى ناراحت ترکیدن لاستیک اتوبوس باشیم یا به سوتى ابوسوتى بخندیم.....

کنار جاده هم آتیشى سه سوته الو کرده بود که بیا و ببین.... 

مخلصتیم داش وحید.....

لقبی که افسر عراقی کنار نهر علقمه  به شمس الدین داد⬅ هنهون


هنهون یعنی زن ذلیل


و دعایی که فرمود : ان شاالله به حق امام حسین دو خانم بگیری.....

بگیری رو خودم گفتم.   

عربا فعل و فاعل فارسی رو پکوندن....


✔وحید میخواد بگه هنهون میگه هلهول...///


/////جاده بهشت/////


🚩الى.....  نجف ------ 

کنار موکبى توقف کرده ایم، دیگ بزرگى مرغ سرخ کرده اند و در ظرف هاى یک بار مصرف به همراه نان پیاز و سیب زمینى آماده میکنند، سینى بزرگى از خرماى کنجد دار هم کنارش است...



 دوتا چشم نافذ نگاهم میکند....

خوشگل میخندد 

شسمچ؟

 فاطمه 

چقد این چشم ها آشناست....

 چهار یا پنج سال دارد، با پیرهن مشکى چین دار....

از عمق تاریخ آمده

در حوالى کربلا....



شسمچ؟

 فطمه

■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■

چهار کاسه باقلا خورده ام....

مثانه ام هم پر است...

من حسین رجبى مسلم اعظمى مصطفى,وحسین شریفى قصد زیارت وداع کرده ایم....

البته وداع براى این سفر....

نرسیده به گیت اول بازرسى میخوام برم دستشویى حسین نمیذاره...

حرم حضرت ابوالفضلیم، راهى باز کرده اند هیأتها از میان حرم عبور میکنند و عزادارى میکنند.

وضع مزاجیم خرابه...

حسین میگه برو ما همینجاییم....

با پاى برهنه اطراف حرم دنبال دستشویى میگردم....به هرکى از مغازه داراى اطرف حرم میرسم میگم، مرافق؟؟؟؟؟؟

تو کوچه بن بستى براى اولین بار تو عمرم میرم دستشویى با پاى برهنه!!!!!!!!!

 سر همون کوچه پاهام رو میشورم ، وضو میگیرم میرم حرم...

هیأتى ایرانى از خراسان آمده...

قطره اشک رو صورت مصطفى غلت میخورد...

بچه ها ناله شون در اومده 

میریم سمت حرم حضرت ابوالفضل....

همه دارن گریه میکنن....

لبیک یاعباس....

مصطفى و حسین شریفى را گم کرده ایم... 

من شانه حسین رجبى را گرفته ام و مسلم شانه مرا، از باب اباالشهدا  وارد حرم میشویم... 

محضر سیدالشهدا.........

این کشته غرق به خون حسین توست.... 

سیل جمعیت ما رو به سمت چپ ضریح برد، خادم ها حلقه اى درست کرده اند و زووار رو بیرون میارن از جمعیت، از وسط حلقه بین دستاشون در میرم فقط به اندازه یک انگشت با ضریح فاصله دارم خادمى دست برد کشیدم کنار ، آلوچه آلوچه اشک میریزم ، برا بار دوم میرم سمت ضریح ، باز خادمى منو مثل کودکى بغل کرد و از ضریح جدا... 

هق هق گریه ام بلند است به سمت ضریح حبیب میروم....

حسین و مسلم رو سر قرار باب القبله پیدا میکنم...

بابى هستیم که رویش نوشته است شفیع المذنبین، دلم راضى است، خدا را شکر.از باب شفیع المذنبین عبور کردیم.

روز اولى که اومدیم هتل نورالکفىن ، هنوز آسانسور رو راه نینداخته بودن.... 

روز دوم یا سوم بود که راه افتاد.

ولى چه راه افتادنى، خیلى,قاطى,میکرد.

نوشته اى با خط میخى کج و کوله زده بود جعفر⇦ ظرفیت آسانسور 3 نفر 

من ابوالفضل استاد گرمسیریان شمس تو آنسور بودیم که یه دفه حسین شریفى و مصطفى پریدن تو آسانسور...

آسانسور  نرسیده به طبقه 5 موند....

منتظریم حالا صاحبش  جعفر بیاد به شمس الدین فحش بده...

بعد چند دقیقه دادو بیداد آسانسور به کار افتاد و بعد بالا و پایین رفتیم طبقه4 حالا چطور از دوربین مدار بسته بچه ها گریز زدن بماند

من و شمس و استاد گرمسیریان رفته ایم سراغ پیدا کردن هتل🏣انتهاى یه پاساژ نزدیک بین الحرمین یه طلاسازى بود روبه روش یه سالن 

جاى مناسب و نزدیکى بود به حرم....

رفتیم تو طلاسازى.

باهامون مثل بلبل فارسى صحبت میکرد، اسمش محمد بود...

تکیه کلامش میدونید چى بود؟

 به خدا-------------- با لهجه تهرونى.....

بهش گفتم 100% بچه دولت آبادى ، داش...

کلى اینور اونورش کردیم....

تو تهران دانشگاه رفته بود، هیکلش هم پر از کراتین بود با خالى کوبی هاى تهرونى...

نامزدش هم شیرازى



میدونید آخرش چى گفت: 

 گفت، اینجا(عراق) پول هس ولى امنیت نیس

همه چى امنیته

زندگى خوبى دارید تو ایران

همه چى از خودتون دارید و امنیت....

شمس شماره اش رو گرفت.....کربلایى هیکل تهرونى

حرم امیرالمؤمنین هستیم....

تابوتى گلکارى شده به روى دستان گروهى با لباس نظامى توجهم را جلب میکند....

شهید مدافع حرم است که به طواف شاه نجف آمده...

موقع خروج از نجف سمت انتهاى وادى السلام هم هکتارى زمین اختصاص داده بودن براى قبور شهداى مدافع حرم، پرچم هاى زرد مقاومت دلم را جلا میدهد....از نجف تا کربلا روى هر عمود عکس شهیدى از مدافعان حرم است.

سمت کربلا هم در منطقه بدر میدانى با این پرچم هاى طلایى تزئین شده بود...

سپاه بدر، حشدالشعبى ، سرایاالجهاد، سریاالخراسانى ، عصائب اهل الحق و....همه تو این منطقه و خیابون هاى اطراف دفتر دارند....عکس هاى شهید تقوى اینجا پره....و عکس امام خامنه اى و آیت الله سیستانى کنار عکس هر شهیدیست....


طوبى لهم و حسن مآب🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷

اینجا قاسم رو میشناسن...

سردار قاسم سلیمانى ، افتخار ایران.

سر مرز چذابه کنار بنرى که عکس مختار و قاسم بود عکس گرفتم....

این رفقاى ما هم هرجا میرم به عراقیا میگن این نیروى قاسم سلیمانیه....

بنده خدا اون درجه دار عراقى باهام عکس گرفت

هیأتى از مشهد پاى پیاده اومده بود کربلا.... 

تو هتل ما اقامت داشتن....

72 روز تو راه بودن...

🚩مشهد- کربلا 72 روز

آى حسین جان

مهدى دریکوند، ابوالفضل ش و ابوالفضل ق رو نشونده کنار خودش و حرف بد یادشون میده😯😯😯😯

ابوالفضل شاه آبادى بقول مهدى کاملا مستعده و آموزش ها رو خوب یاد میگیره....

چند دفعه تا الان تو صورت مهدى تف انداخته....

موقع خارج شدن بعد آموزش هم لگدى به مهدى زد و رفت...

ابوالفضل ش 6ساله

ابوالفضل ق7 ساله

طبقه 5 هتل نورالکفین  دور تا دورش شیشه و پنجره بود ، گلدسته هاى حرم سیدالشهدا کاملا معلوم.

سجاد که تازه از سرماخوردگى خلاص شده لخت شده بود و حالات دیوانه گى اش گل کرده روبه روى گلدسته هاى حرم سیدالشهدا گفت: اینا سگتن اما حسن عیسون سگت نتونس بیاد ارباب.....


من که حقیقتا ترسیدم از حالاتش .... 

📺دوربین مدار بسته هتل هم داشت پخش مستقیم این تصاویر رو پخش میکرد....

😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱


با Wi-Fi.مفت هتل هى از طریق واتس آپ با حسن و... تماس میگره دلشو آب میندازه....

میگه تا نندازمش گریه سر پست نگهبانى خدمت ولش نمى کنم...

🌃شب توى نجف خواب موسى نوروزى از همکلاسى ها و بچه هاى قدیمى هیأت رو دیدم......


موقع برگشت سر مرز چذابه از طرف محل کارش ( اداره بهداشت و درمان) زائرین رو معاینه میکرد....

صداش کردم ، چندثانیه اى همدیگه رو در آغوش گرفتیم...

بهش گفتم خوابتو دیدم ، خیلى خوشحال شد...

✅شارع العباس

                           ⌚شنبه 7 آذر 94

 

صبح على صادقى و امین میردریکوند را می بینم که فرچه و واکس خریده اند و دارند کفش زووار را واکس مى زنند....

عصر صف تقریبا 20 نفره کنار خیابان تشکیل شده از بچه ها دو سه تا عراقى هم به جمع ما اضافه شده اند...

على صادقى با لهجه لرى لکى میگه: لریکه کردیکه عربیکه ترکیکه...همه زائر امام حسینید بفرمایید واکس، مرتب برید حرم، کنار حسین رجبى نشسته ام و کفش ها رو گرد گیرى میکنم حسین واکس سیاه میزند....

انقد جمعیت زیاد شده که سجاد و آریا هم وسط شارع العباس زووار رو هدایت میکنن سمت واکسى...

لامصب به آریا میگم بابا نگاه پاشون کن ، طرف دمپایى انگشتى پاشه ، شونه اش رو گرفته میگه بیا واکس بزن😃

دست بچه ها از بس واکس زدن زخم شده...

چندنفر سر وحید چکاو رو میبوسن بعد از واکس زدن کفشاشون

مهدى دریکوند میگه تو کوچکى تو عمرش انقد کسى نبوسیدش، بمن میگه مادرش بهش گفت بیا برو صف نونوا نمیره ، نفرینش میکنه ، حالا نشسته داره واکس میزنه....

عشق حسین زیباست و همه ما در دام عشق اربابیم....

چقد ابراز ارادت میکنن زووار ایرانى...

میگن بچه کجایید؟ میگییم.خوزستان  اندیمشک 

خانمى عربى فارسى حسین رو دعا میکنه، حسین گفت به نیت مادرم، چند بار خانم عرب زبان گفت مادر ، مادر عزیز است.

دوستى از دوستان کفش قهوه اى رو واکس سیاه زد، دوستى دیگر علاوه بر کفش ، شلوار زائر رو هم واکس زد😊

کار سریع است زووار هم زیادن و عجله دارن....

یک کارتن فرچه و واکس و برق کفش بچه ها از یه مغازه رایگان میارن....

گردو خاک کفش ها کل لباس بچه ها رو گرفته، الان خاک زووار حسین توتیاى چشم ماست....

ملت بالاسر بچه ها ایستادن عکس و فیلم میگیرن...

فرشاد و محسن هم با دوربین ثبت میکنن این لحظات عاشقانه را.

لریکه کردیکه عربیکه ترکیکه...همه زائر امام حسینید بفرمایید واکس...

👟👞👡👟👞👡👟👞👡👟👞👡👟👞👡👟👞👡

روز یکشنبه روز آخریست که کربلا هستیم، خانم و ابوالفضل را برداشته ام و به سمت حرم میرویم ، راه یک ربعه رو دوساعته طى میکنیم! تو این جمعیت با ویلچر به پاى چند نفر زدم ، خدا ببخشه...

دوتاشون تو ذهنم، یکى یه خانم تقریبا 40 ساله بود وقتى ویلچر به پاش خورد برگشت یه آخى کشید و صورتش جمع شد، دلم ریخت، یکى دیگه هم دختر جوونى بود که جنب حرم حضرت ابوالفضل به پاش زدم، بنده خدا تا دید داشتم سلانه سلانه مى رفت، زدیم دختر مردم رو شل کردیم...

اما میگن از مکافات عمل غافل مشو....

500 متر پایین تر ویلچرى که یه پیرزن رو حمل میکرد آنچنان به پاى چپم زد که نعره اى زدم همه نگام کردن...

خانمم داره میخنده!!!! 

گندم از گندم بروید جو ز جو....

----------------------------------------------------------------------------------------

 نماز ظهر و عصر رو بین الحرمین میخونم، ابوالفضل و مادرش مشغول تماشاى عزادارى هیأتها هستن... 

هیأتى اومده از قبیله بنى تمییم ....

بزرگانشون با چفیه و عقال عربى جلو موکب هستن...

قیافه هاى درشت با کمربند چرمى و سبیل پرپشت و چشم هاى درشت ، انگار از وسط تاریخ و از قرون اول هجرى قمرى آمده اند...

مصور دارم تاریخ کربلا را میبینم....

پیرمردى با ریش سپید از موکبى دارد زنجیر میزند و اشک میریزد، چقدر شبیه حر فیلم هاست...

جلوى من پسرى ایرانى با ریش کله قندى ایستاده خداوکیل اگه کلاه نمدى سرش بذارى دقیقا کیان فیلم مختاره...


📺مصور در تاریخ کربلایم.....


داریم بر میگردیم هتل ، خانم گیر داده که زیارت اربعین باید بخونم...

تو این شلوغى بین الحرمین مفاتیح از کجا پیدا کنم؟؟؟!!!!

کنارى ویلچر رو پارک میکنیم، مردى ایرانى یک زیارت اربعین با کاغذ گلاسه خوش آب و رنگ بهم میده به شرطى که بهش برگردونم، پشت زیارت نامه عکس س صادقه!!! با اکراه ازش میگیرم میدم دست خانم ، زیر تلوزیون حرم حضرت ابوالفضل زیارت نامه اربعین رو میخونه....

السلام على ولى الله و حبیبه....

عمود 1000 جاده نجف-کربلا نصف بچه ها از ماشین پیاده میشن براى مشایه(راه پیمایی) ....

آریا پیاده شد با چک و سیلى آوردنش تو ماشین...

وحیدچکاو پیاده شد!!!!  بعد برگشت ...

از پنچره ماشین دارن بهمون غذا میدن، به بچه ها میگم اضافه نگیرن ولى وحید و اسماعیل همینطور دارن غذا میگیرن.

ماشین حرکت کرد....

غذاى نصفه و نیمه خورده رو وحید از پنجره میخواد بندازه بیرون ، باد ،برنج و  ماست رو مى زنه تو صورتش....

ریش هاى زیر چونه اش ماستى شده ، ماشین مردم رو هم به گند کشیده...

حالا یه کارى دیگه کرد اونو نمیگم....

🔲چذابه 500 مترى صفر مرزى...

هیأت شهداى شهرستان اندیمشک به همت حجت الاسلام و المسلمین خدامى در زمینى به وسعت دو سه هکتار به وسیله داربست و مزین به بنرهایى از 4 آذر و بمباران شهرستان اندیمشک عکس هایى از امام و رهبرى و...

محوطه شن ریزى شده و مرتب، انتهاى موکب دسشویى هاى سیار و وضوخانه اى که با سیمان سفید در چشم است، کف پوش حسینیه شهداى اندیمشک فرش هاى سبز مصلاست...هنگام خروج از مرز تقریبا ساعت 1 و نیم بامداد به موکب اندیمشک مى رسیم  ، امین ترابى با پیرهن مشکى که رویش نوشته لبیک یا امام خامنه اى به استقبالمان مى آید... 

دوستى ما را به چاى گرم دعوت میکند...

یکى از طلاب کنار منقل آتش در این هواى به شدت سرد نشسته خوش آمد میگوید...

ورودبه مرز چذابه...

دقیقا اذان مغرب  میدهند که به موکب شهداى شهرستان اندیمشک مى رسیم....

کباب مرغ درست میکنند...على کوکلا به استقبالمان می آید و یک لقمه از گوشت مرغ رو ازش میگیرم...

حاج آقا خدامى بدون عمامه با  چفیه اى به سر اقامه نماز میکند...

مجید کاظمى و قاسم حیدرنژاد هم اینجا هستن....

زیارت عاشورا در موکب قرائت میشود که مینى بوس ما به سمت اندیمشک حرکت میکند....

⤵قبل از حرکت به سمت اندیمشک 


 هنوز گرسنه ام، مهدى دریکوند ما ( منو، اسماعیل)  رو به موکب دزفول میبرد...خواک مرغ میدهند...

سرى اول خورده اند...سرى دوم هنوز غذا پخش نشده، اسماعیل به درون چادر طبخ غذا مى رود( دقیقه 90 نذرى) با اصرار میگم بابا مینى بوس حرکت کرد....

سریع سوار مینى بوس میشویم ، دس خالى...

در مسیر برگشت، نزدیک بود تریلى حامل مواد سوختى ، مینى بوسمون رو له کنه...فرشاد سرش رو از پنجره در آورد و چندتا لیچار بار راننده ش کرد...

روایتى براى حسین خونده بودم که هرکى در راه کربلا بمیره، کف قبرش رو با گل🌺🌺🌺🌺🌺🌺فرش میکنن...

ظاهرا حسین هم دعا کرده بود...

نزدیک بود گلابمون بگیرن.....

درب مسجد امام حسین هستیم، کوله پشتى کذایى ما آخرین کوله اى است که از باربند مینى بوس پایین می آید....

کل سفر رو کول محسن بود، فک کنم سنگ کلیه محسن رو هم همین کوله تکون داد که شب برگشت تو کربلا بدجور زمینگیرش کرد...

داش محسن ممنون بخاطر اینهمه کمک...

کلى دم مسجد شلوغه.... 

به استقبال بچه ها اومدن با دسته گل💐و بساط دیده بوسى گرم گرمه...

مثل همیشه هیچکى به استقبال ما نیومده....

به استقبال حسین هم کسى نیومده، میگم ما یتیمیم....

دلم به این حدیث خوش است: 


ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴّﻼﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ : ﭼﻬﺎﺭ ﻫﺰﺍﺭ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺩﺭ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻗﺒﺮ

ﺣﻀﺮﺕ ﺣﺴﯿﻦ ﺑﻦ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﯿﻬﻤﺎ ﺍﻟﺴّﻼﻡ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺟﻤﻠﮕﻰ ﮊﻭﻟﯿﺪﻩ ﻭ

ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺣﺰﯾﻦ ﻣﻰﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺗﺎ ﺭﻭﺯ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺟﻨﺎﺏ ﻣﻰﮔﺮﯾﻨﺪ،

ﺭﺋﯿﺲ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻓﺮﺷﺘﻪﺍﻯ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﻨﺼﻮﺭ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﻫﯿﭻ

ﺯﺍﺋﺮﻯ ﺑﻪ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﻧﻤﻰﺭﻭﺩ ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺑﻪ

ﺍﺳﺘﻘﺒﺎﻟﺶ ﻣﻰﺭﻭﻧﺪ ﻭ ﻫﯿﭻ ﻭﺩﺍﻉﮐﻨﻨﺪﻩﺍﻯ ﺑﺎ ﻗﺒﺮ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﻭﺩﺍﻉ

ﻧﮑﺮﺩﻩ ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﻣﺸﺎﯾﻌﺘﺶ ﻣﻰﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﯾﺾ ﻧﻤﻰﺷﻮﺩ

ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﻋﯿﺎﺩﺗﺶ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻧﻤﻰﻣﯿﺮﺩ ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﺮ ﺟﻨﺎﺯﻩﺍﺵ

ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻃﻠﺐ ﺁﻣﺮﺯﺵ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻣﻰﮐﻨﻨﺪ . ‏( کامل الزیارات  ﺹ 119)


 تا آژانس کیان رفتم ، سرویس نداره! همون مینى بوس آقاى میردریکوند ما رو تا سر کوچه مون رسوند.


منتظر گلایه مادرم هستم که کل سفر باهاش تماس نگرفتم...!!!!!

درآغوش مادرم ، میگوید برخلاف سفر هاى گذشته اینبار دلم قرص بود و اضطراب نداشتم....



🔲ﻣﻌﺎﻭﯾﺔ ﺑﻦ ﻭﻫﺐ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﯿﻪ

ﺍﻟﺴّﻼﻡ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻮﻡ، ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﻮ، ﺩﺍﺧﻞ ﺷﺪﻩ ﺁﻥ ﺟﻨﺎﺏ

ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯﺧﺎﻧﻪ ﻣﻨﺰﻟﺸﺎﻥ ﯾﺎﻓﺘﻢ . ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺣﻀﺮﺕ ﻧﻤﺎﺯﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ

ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺑﺎ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺷﺎﻥ ﻣﻨﺎﺟﺎﺕ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﻭ

ﭼﻨﯿﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ :

ﺑﺎﺭ ﺧﺪﺍﯾﺎ، ﺍﻯ ﮐﺴﻰ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺧﺘﺼﺎﺹ ﺑﻪ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﻭﻋﺪﻩ

ﺷﻔﺎﻋﺖ ﺩﺍﺩﻯ ﻭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻭﺻﻰّ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺕ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻯ ﻭ ﻋﻠﻢ ﺑﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻭ

ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻋﻄﺎ ﻓﺮﻣﻮﺩﻯ، ﻭ ﻗﻠﻮﺏ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﻣﺎﯾﻞ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﺎ

ﻧﻤﻮﺩﻯ، ﻣﻦ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﻭ ﺯﺍﺋﺮﺍﻥ ﻗﺒﺮ ﭘﺪﺭﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴّﻼﻡ ﺭﺍ

ﺑﯿﺎﻣﺮﺯ، ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﻬﺖ ﻣﯿﻞ ﻭ ﺭﻏﺒﺖ ﺩﺭ ﺍﺣﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ

ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﻧﺰﺩ ﺗﻮﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺻﻠﻪ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ

ﺍﺩﺧﺎﻝ ﺳﺮﻭﺭ ﺑﺮ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮﺕ ﻭ ﺑﻪ ﺟﻬﺖ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻣﺎ ﻭ ﺑﻪ

ﻗﺼﺪ ﻭﺍﺭﺩ ﻧﻤﻮﺩﻥ ﻏﯿﻆ ﺑﺮ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﻣﺎ ﺍﻣﻮﺍﻟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ

ﺍﺑﺪﺍﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻌﺐ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺍﻧﺪ .

ﺍﯾﻨﺎﻥ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻭ ﻧﯿّﺘﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﯾﺜﺎﺭ، ﺗﺤﺼﯿﻞ ﺭﺿﺎ ﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩﻯ ﺗﻮﺳﺖ

ﭘﺲ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﯾﺜﺎﺭ ﺭﺍ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﮐﻦ ﻭ ﺑﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺭﺿﻮﺍﻥ،

ﺍﺣﺴﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺟﻮﺍﺏ ﮔﻮ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺩﺭ ﺷﺐ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺣﺎﻓﻆ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﺪﺍﺭﺷﺎﻥ

ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺍﻫﻞ ﻭ ﺍﻭﻻﺩﻯ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﺎﻗﻰ ﻣﺎﻧﺪﻩﺍﻧﺪ، ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ

ﺟﺎﻧﺸﯿﻨﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ ﻭ ﻣﺮﺍﻗﺐ ﻭ ﺣﺎﻓﻈﺸﺎﻥ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺷﺮ ﻭ ﺑﺪﻯ ﻫﺮ

ﺳﺘﻤﮕﺮ ﻋﻨﻮﺩ ﻭ ﻣﻨﺤﺮﻓﻰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻭ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻣﺨﻠﻮﻕ ﺿﻌﯿﻒ ﻭ ﻗﻮﻯ

ﺧﻮﺩ ﮐﻔﺎﯾﺖ ﻧﻤﺎ ﻭ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﺮ ﺷﯿﺎﻃﯿﻦ ﺍﻧﺲ ﻭ ﺟﻦّ ﻣﺤﻔﻮﻅ ﻓﺮﻣﺎ

ﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﺮﺗﺮﯾﻦ ﭼﯿﺰﻯ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﻭﺭ ﺑﻮﺩﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﻭﻃﺎﻥ ﺧﻮﯾﺶ ﺍﺯ

ﺗﻮ ﺁﺭﺯﻭ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪﺍﺵ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻭ ﺍﻫﻞ ﻭ

ﻧﺰﺩﯾﮑﺎﻧﺸﺎﻥ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﻋﻄﺎ ﻓﺮﻣﺎ .

ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﻣﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﺮﻭﺝ ﺑﺮﺍﯼ

ﺯﯾﺎﺭتﻣﻮﺭﺩ ﻣﻼﻣﺖ ﻭ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭﻟﻰ ﺍﯾﻦ

ﺣﺮﮐﺖ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ، ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﯾﻞ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺛﺒﺎﺕ ﺁﻧﺎﻥ

ﺍﺯ ﺑﺎﺏ ﻣﺨﺎﻟﻔﺘﺸﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﺨﺎﻟﻔﯿﻦ ﻣﺎﺳﺖ، ﭘﺲ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺻﻮﺭﺕﻫﺎﯾﻰ ﮐﻪ

ﺣﺮﺍﺭﺕ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﺤﺒّﺖ ﻣﺎ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺩﻩ، ﻣﻮﺭﺩ ﺗﺮﺣّﻢ

ﺧﻮﺩﺕ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ ﻭ ﻧﯿﺰ ﺻﻮﺭﺕﻫﺎﯾﻰ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺭﻭﻯ ﻗﺒﺮ ﺍﺑﻰ ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻠَّﻪ

ﺍﻟﺤﺴﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴّﻼﻡ ﻣﻰﮔﺬﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺑﺮ ﻣﻰﺩﺍﺭﻧﺪ، ﻣﺸﻤﻮﻝ ﻟﻄﻒ ﻭ

ﺭﺣﻤﺘﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ ﻭ ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺑﻪ ﭼﺸﻢﻫﺎﯾﻰ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺑﺎﺏ ﺗﺮﺣﻢ ﺑﺮ ﻣﺎ

ﺍﺷﮏ ﺭﯾﺨﺘﻪﺍﻧﺪ، ﻧﻈﺮ ﻋﻨﺎﯾﺖ ﻓﺮﻣﺎ ﻭ ﺩﻝﻫﺎﯾﻰ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﺰﻉ

ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺎ ﺳﻮﺧﺘﻪﺍﻧﺪ، ﻣﻮﺭﺩ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﻮﯾﺶ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ، ﺑﺎﺭ

ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﯾﺎﺩﻫﺎﺋﻰ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﺮﺱ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ

ﺍﺑﺪﺍﻥ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺍﺭﻭﺍﺡ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﺗﻮ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻋﻄﺶ ﺍﮐﺒﺮ

ﮐﻪ ﺑﺮ ﺣﻮﺽ ﮐﻮﺛﺮ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﻰﺷﻮﻧﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺳﯿﺮﺍﺏ ﻧﻤﺎﯾﻰ .

ﻭ ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴّﻼﻡ ﺩﺭ ﺳﺠﺪﻩ ﺍﯾﻦ ﺩﻋﺎ ﺭﺍ ﻣﻰﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﻭ

ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻓﺎﺭﻍ ﺷﺪﻧﺪ ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩﻡ : ﻓﺪﺍﯾﺖ ﺷﻮﻡ ﺍﯾﻦ ﻣﻀﺎﻣﯿﻦ

ﺍﺩﻋﯿﻪﺍﻯ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﺷﺎﻣﻞ ﮐﺴﻰ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻋﺰّ

ﻭ ﺟﻞّ ﺭﺍ ﻧﻤﻰﺷﻨﺎﺳﺪ ﮔﻤﺎﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﺗﺶ ﺩﻭﺯﺥ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺮ ﺍﻭ ﮐﺎﺭﮔﺮ

ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ . ....

ﺳﭙﺲ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ : ﺍﻯ ﻣﻌﺎﻭﯾﻪ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ

ﻣﮑﻦ .

ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩﻡ : ﻓﺪﺍﯾﺖ ﺷﻮﻡ ﻧﻤﻰﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﺟﺮ ﻭ ﺛﻮﺍﺏ ﺁﻥ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﺪﺍﺭ

ﺍﺳﺖ .

ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ : ﺍﻯ ﻣﻌﺎﻭﯾﻪ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺯﺍﺋﺮﺍﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ

ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴّﻼﻡ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﻋﺎ ﻣﻰﮐﻨﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ

ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺩﻋﺎ ﻭ ﺛﻨﺎ ﻣﻰﻧﻤﺎﯾﻨﺪ . ‏( ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻟﺰﯾﺎﺭﺍﺕ ﺹ

117)

اکنون ابدان ما امانت امام صادق علیه السلام است نزد حضرت حق، ما کربلایی شده ایم....

به یاد همه شهدایی که زمانه فرصت نداد قبر شش گوشه ارباب را در آغوش کشند...

همانها که در حرم سیدالشهدا علیه السلام یادشان بودم، همان ها که مدیون خون ریخته شان هستیم....

همانا ها که میگفتند:  بانواى کاروان/ باربندید همرهان/ این قافله عزم کرب و بلا دارد.....

همان ها که خونشان امتداد سرخ خون کربلاست.


9 آذر 1394

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۴ ، ۱۹:۲۶
salman farsi